تنظیم ژن

<hr> مترادف تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن

مترادف تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن

تنظیم کردن

تنظیم گاه

تنظیم گاه تخت

تنظیم گاه شیب دار

تنظیم گر

تنظیم گر احتراق

تنظیم گر ترمز

تنظیم گر فشار دود

تنظیم گر گذرگاه

تنظیمات

تنعل

<hr> مترادف تنعم : بی نیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت ، تن آسانی، نازپروردگی، رفاه زدگی، شادخواری، نیک زیستن، به نعمت رسیدن، متنعم بودن <hr> متضاد تنعم : فقر

مترادف تنعم : بی نیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت ، تن آسانی، نازپروردگی، رفاه زدگی، شادخواری، نیک زیستن، به نعمت رسیدن، متنعم بودن متضاد تنعم : فقر

تنعم

تنعم راندن

تنعم کردن

تنعمات

تنعنع

تنعیم

تنغیص

تنف

تنفذ

<hr> مترادف تنفر : اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن <hr> متضاد تنفر : میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن <hr> برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه

مترادف تنفر : اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن متضاد تنفر : میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه

تنفر

تنفر داشتن

<hr> مترادف تنفس : استنشاق، دم وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن <hr> برابر پارسی : دمیدن، آهیدن، هو، دمش، دم وبازدم

مترادف تنفس : استنشاق، دم وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن برابر پارسی : دمیدن، آهیدن، هو، دمش، دم وبازدم

تنفس

تنفس براوردن

تنفس بی هوازی

تنفس هوازی

تنفس پخشی

<hr> مترادف تنفس کردن : نفس کشیدن، دم زدن، نفس زدن، شهیق <hr> متضاد تنفس کردن : زفیر

مترادف تنفس کردن : نفس کشیدن، دم زدن، نفس زدن، شهیق متضاد تنفس کردن : زفیر

تنفس کردن

تنفسی

تنفیخ

<hr> برابر پارسی : استوار کردن، انجام دادن

برابر پارسی : استوار کردن، انجام دادن

تنفیذ

تنفیر

تنفیز

تنفیس

تنفیض

تنفیه

تنقد

تنقر

تنقص

<hr> برابر پارسی : شب چره

تنقل

تنقل کردن

<hr> مترادف تنقلات : نقل و آجیل، شب چره

مترادف تنقلات : نقل و آجیل، شب چره

تنقلات

تنقی

<hr> مترادف تنقیح : اصلاح، پیراستگی، تهذیب، تصحیح، اصلاح کردن، پاکیزه گردانیدن، پیراستن، تهذیب کردن کلام ، خالص گردانیدن

مترادف تنقیح : اصلاح، پیراستگی، تهذیب، تصحیح، اصلاح کردن، پاکیزه گردانیدن، پیراستن، تهذیب کردن کلام ، خالص گردانیدن

تنقیح

تنقیح طلب

تنقیح کردن

<hr> مترادف تنقید : ایرادگیری، انتقاد، عیب جویی، نقادی ، تایید <hr> متضاد تنقید : تحسین، ستایش

مترادف تنقید : ایرادگیری، انتقاد، عیب جویی، نقادی ، تایید متضاد تنقید : تحسین، ستایش

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی