جادوی کرده

جادویی

جادویی ساز

جادَری

جادی

جاذ

<hr> مترادف جاذب : دلربا، دلفریب، دلکش، رباینده، فریبنده، گیرا، جذب کننده، کشنده <hr> برابر پارسی : گیرا، کشنده، کشش ربایش، ربایش، کشش

مترادف جاذب : دلربا، دلفریب، دلکش، رباینده، فریبنده، گیرا، جذب کننده، کشنده برابر پارسی : گیرا، کشنده، کشش ربایش، ربایش، کشش

جاذب

جاذب رادار

<hr> مترادف جاذبه : جذب، جذبه، جلب، گیرایی، کشش، ملاحت <hr> متضاد جاذبه : دافعه <hr> برابر پارسی : کشش، ربایش، گرانش

مترادف جاذبه : جذب، جذبه، جلب، گیرایی، کشش، ملاحت متضاد جاذبه : دافعه برابر پارسی : کشش، ربایش، گرانش

جاذبه

جاذبه های انسان ساخت

جاذبه های گردشگری

جاذبه پردازی

جاذبۀ تقویمی

جاذبۀ مولکولی

جاذبۀ مویینگی

جاذبۀ مکانی

جاذبۀ نمادی

جاذبیت

جاذی

<hr> مترادف جار : بانگ، داد، صدا، صلا، صوت، فریاد، ندا، مجاور، همسایه، چلچراغ، نگهبان، هم سوگند، هم قسم <hr> برابر پارسی : چل چراغ

مترادف جار : بانگ، داد، صدا، صلا، صوت، فریاد، ندا، مجاور، همسایه، چلچراغ، نگهبان، هم سوگند، هم قسم برابر پارسی : چل چراغ

جار

جار النهر

جار ذی القربی

جار زدن

<hr> مترادف جار و جنجال : دادوفریاد، غریو، غلغله، هلهله، هیاهو <hr> برابر پارسی : داد و فریاد، بانگ و غوغا، الم شنگه

مترادف جار و جنجال : دادوفریاد، غریو، غلغله، هلهله، هیاهو برابر پارسی : داد و فریاد، بانگ و غوغا، الم شنگه

جار و جنجال

جار و جنجال کردن

جار و مجرور

جار کشیدن

جاراز

جارالله

جاران

جارب

جاربردی

جاربلجار

جارج نامه

جارح

جارحه

جارختی

جاردو

جاردو نقره

جارز

جارزان

جارزن

جارزن هم بس

جارف

جارن

جاره

<hr> مترادف جارو : جاروب، درمنه

مترادف جارو : جاروب، درمنه

جارو

جارو چزه

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ج" - فرهنگ فارسی