حنج

حنجر

<hr> مترادف حنجره : حلق، حلقوم، خشکنای، گلو <hr> برابر پارسی : خشک نای، چاکنای، خشکنای

مترادف حنجره : حلق، حلقوم، خشکنای، گلو برابر پارسی : خشک نای، چاکنای، خشکنای

حنجره

حنجره ای

حنجره فلجی

حندقوقی

حنطه

<hr> مترادف حنظل : تلخک، هندوانه ابوجهل

مترادف حنظل : تلخک، هندوانه ابوجهل

حنظل

حنظله

حنفا

حنفی

حنفیه

حنق

حنو

حنوط

حنون

<hr> مترادف حنک : چانه، زنخدان، زیرگلو، کام

مترادف حنک : چانه، زنخدان، زیرگلو، کام

حنک

<hr> مترادف حنیف : مسلمان، موحد ، راست کیش، پاک دین، راست دین ، راست، برحق، درست <hr> متضاد حنیف : کافر، مشرک، ناخداباور، بدکیش، ناحق

مترادف حنیف : مسلمان، موحد ، راست کیش، پاک دین، راست دین ، راست، برحق، درست متضاد حنیف : کافر، مشرک، ناخداباور، بدکیش، ناحق

حنیف

حنیفه

حنیفی

حنیفیت

<hr> مترادف حنین : نوحه، زاری، ناله، مویه، اشتیاق، آرزومندی، شوق، رغبت

مترادف حنین : نوحه، زاری، ناله، مویه، اشتیاق، آرزومندی، شوق، رغبت

حنین

حنین بن اسحاق

حو

<hr> برابر پارسی : مَشیانه

حوا

حواب

حواجب

<hr> مترادف حوادث : اتفاقات، پیشامدها، حدثان، رخدادها، رویدادها، مصایب، وقایع <hr> برابر پارسی : رویدادها، پیشامدهای

مترادف حوادث : اتفاقات، پیشامدها، حدثان، رخدادها، رویدادها، مصایب، وقایع برابر پارسی : رویدادها، پیشامدهای

حوادث

حوادث زده

حوار

<hr> مترادف حواری : دوست، رفیق، یار، یاور، یاران عیسی

مترادف حواری : دوست، رفیق، یار، یاور، یاران عیسی

حواری

حواریان

حواریون

<hr> مترادف حواس : قوای مدرکه، حس ها، ذهن، توجه، دقت، تمرکز <hr> برابر پارسی : یاد ها، ویر، سُهش

مترادف حواس : قوای مدرکه، حس ها، ذهن، توجه، دقت، تمرکز برابر پارسی : یاد ها، ویر، سُهش

حواس

حواس باخته

<hr> مترادف حواس پرت : بی حواس، پریشان حواس، خرف، کم حواس، گیج، منگ <hr> متضاد حواس پرت : حواس جمع <hr> برابر پارسی : کم یاد، پریشان یاد، گیج، کم ویر

مترادف حواس پرت : بی حواس، پریشان حواس، خرف، کم حواس، گیج، منگ متضاد حواس پرت : حواس جمع برابر پارسی : کم یاد، پریشان یاد، گیج، کم ویر

حواس پرت

حواس پرت کن

<hr> مترادف حواس پرتی : پریشان حواسی، خرفتی، گیجی، منگی ، عدم تمرکز، بی حواسی <hr> متضاد حواس پرتی : حواس جمعی

مترادف حواس پرتی : پریشان حواسی، خرفتی، گیجی، منگی ، عدم تمرکز، بی حواسی متضاد حواس پرتی : حواس جمعی

حواس پرتی

<hr> مترادف حواشی : اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، کناره ها، حومه، حاشیه ها، توضیحات، چاکران، خدمتکاران، نوکران، عیال <hr> برابر پارسی : پیرامون، کناره ها

مترادف حواشی : اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، کناره ها، حومه، حاشیه ها، توضیحات، چاکران، خدمتکاران، نوکران، عیال برابر پارسی : پیرامون، کناره ها

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی