خانی جان خانم

خانی خیل

خانی من

خانی نقشبندی

خانی یک

خانیان

خانیت

خانیش خانم

خانیه

خانیک

خانیک بچه

خانیک شاه

<hr> مترادف خاو : پرز، کرک

خاو

خاوخیر

<hr> مترادف خاور : مطلع، خاوران، شرق، خراسان، مشرق ، خار، خاشاک <hr> متضاد خاور : باختر

مترادف خاور : مطلع، خاوران، شرق، خراسان، مشرق ، خار، خاشاک متضاد خاور : باختر

خاور

خاور اباد

خاور اذربایجانی

خاور خدای

خاور خدیو

خاور دور

خاور نزدیک

<hr> مترادف خاوران : مشرق، مشرق زمین، مشرق و مغرب <hr> متضاد خاوران : باختران

مترادف خاوران : مشرق، مشرق زمین، مشرق و مغرب متضاد خاوران : باختران

خاوران

خاوران شاه

خاوران نامه

خاورانی

<hr> مترادف خاورزمین : مشرق زمین، آسیا

مترادف خاورزمین : مشرق زمین، آسیا

خاورزمین

<hr> مترادف خاورشناس : شرق شناس، مستشرق <hr> متضاد خاورشناس : غرب شناس، مستغرب

مترادف خاورشناس : شرق شناس، مستشرق متضاد خاورشناس : غرب شناس، مستغرب

خاورشناس

<hr> مترادف خاورشناسی : شرق شناسی <hr> متضاد خاورشناسی : غرب شناسی

مترادف خاورشناسی : شرق شناسی متضاد خاورشناسی : غرب شناسی

خاورشناسی

خاورمیانه

خاوره کوتل

خاوری

خاوری تونی

خاوری سمرقندی

خاوری سمنانی

خاوری شیرازی

خاوری مناستری

خاوری هروی

خاوس

خاوش

<hr> مترادف خاوند : خداوند، صاحب، مالک، ولی نعمت، خواجه

مترادف خاوند : خداوند، صاحب، مالک، ولی نعمت، خواجه

خاوند

خاوندشاه

خاوه

خاوی

<hr> مترادف خاویار : نوعی ماهی استروژن، نوعی سگ ماهی، اوزون برون، داراکویی، تخم نمک سود <hr> برابر پارسی : تخم ماهی

مترادف خاویار : نوعی ماهی استروژن، نوعی سگ ماهی، اوزون برون، داراکویی، تخم نمک سود برابر پارسی : تخم ماهی

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی