خاچ

<hr> مترادف خاک : اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو، تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ، غبار، گرد، کشور، بلد، دیار، مملکت، خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره، خشکی، خاکه، پودر، نرمه، پست، حقیر، بی ارزش <hr> متضاد خاک : آب، ماء

مترادف خاک : اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو، تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ، غبار، گرد، کشور، بلد، دیار، مملکت، خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره، خشکی، خاکه، پودر، نرمه، پست، حقیر، بی ارزش متضاد خاک : آب، ماء

خاک

خاک آلی

خاک آهن

خاک آهک

خاک آهکی

خاک اب

خاک اباد

خاک اره

خاک افق

خاک اقدام

<hr> مترادف خاک الود : ( خاک آلود ) غبارآلود، گردآلود، مغبر، خاکی، خاکسار

مترادف خاک الود : ( خاک آلود ) غبارآلود، گردآلود، مغبر، خاکی، خاکسار

خاک الود

خاک الود کردن

خاک الودن

خاک الوده

خاک الوده شدن

خاک الوده کردن

خاک امیز

خاک انبار

خاک انداختن

خاک انداز

خاک انسان زیست

خاک انگیخته

خاک باتلاقی

خاک بازمانده

خاک بدر

خاک بردار

خاک برداری

<hr> مترادف خاک برسر : بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره، ذلیل، خوار، زبون، توسری خور، مصیبت رسیده، آفت زده

مترادف خاک برسر : بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره، ذلیل، خوار، زبون، توسری خور، مصیبت رسیده، آفت زده

خاک برسر

خاک برلب

خاک برکشیدن

خاک برگ

خاک بسری

خاک بسری کردن

خاک بهر

خاک بوته

خاک بودن

<hr> مترادف خاک بوس : آستان بوس

مترادف خاک بوس : آستان بوس

خاک بوس

خاک بیمار

خاک تاریک

خاک تنباکو

خاک تنوره

خاک توده

خاک جرعه چین

خاک جفت

خاک جلوگیر

خاک جنگل

خاک جگرگیر

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی