خفانیدن

خفاچه

<hr> مترادف خفایا : پنهان ها، پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، خلوت ها، مخفیگاه ها

مترادف خفایا : پنهان ها، پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، خلوت ها، مخفیگاه ها

خفایا

خفت

خفت افتادن

خفت الوار

<hr> مترادف خفت امیز : ( خفت آمیز ) خفت بار، خجالت آور، تحقیرآمیز، زبون ساز

مترادف خفت امیز : ( خفت آمیز ) خفت بار، خجالت آور، تحقیرآمیز، زبون ساز

خفت امیز

خفت انداختن

خفت بندآویز

خفت بویه

خفت دوپَر

خفت روح

خفت شاخ گاوی

خفت غلتش

خفت قلاب

خفت قیطانی

خفت و خواری

<hr> مترادف خفت و خیز : جماع، مجامعت، هم آغوشی، هم بستری، خفتن و برخاستن

مترادف خفت و خیز : جماع، مجامعت، هم آغوشی، هم بستری، خفتن و برخاستن

خفت و خیز

خفت پازو

خفت کردن

خفت کش

<hr> مترادف خفت کشیدن : تحمل خواری کردن، تحقیر شدن، سرشکسته شدن، شرمسار شدن، خفیف شدن، سرافکنده شدن

مترادف خفت کشیدن : تحمل خواری کردن، تحقیر شدن، سرشکسته شدن، شرمسار شدن، خفیف شدن، سرافکنده شدن

خفت کشیدن

خفت کوتاه کن

خفت کوتاه کن دوسربسته

خفت کوتاه کن گره دار

خفت کوتاه کن گره کور

خفتار

خفتان

<hr> مترادف خفتن : خسبیدن، خواب رفتن، خوابیدن، آرمیدن، غنودن، هجوع <hr> متضاد خفتن : بیداری، بیدار شدن

مترادف خفتن : خسبیدن، خواب رفتن، خوابیدن، آرمیدن، غنودن، هجوع متضاد خفتن : بیداری، بیدار شدن

خفتن

خفتن جای

خفتن خون

خفتن شیر

خفتن پای

خفتن گرفتن

خفتنده

خفتنگه

خفتنی

<hr> مترادف خفته : آرمیده، خسبیده، خوابیده، غنوده ، غافل، بی خبر، ناآگاه، نهفته، به ظاهر آرام <hr> متضاد خفته : بیدار

مترادف خفته : آرمیده، خسبیده، خوابیده، غنوده ، غافل، بی خبر، ناآگاه، نهفته، به ظاهر آرام متضاد خفته : بیدار

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی