رجل الغراب

رجل الفروج

رجل الفلوس

رجل القوس

رجل قنطورس

رجلان

رجله

رجله احجار

رجله التیس

رجلی

<hr> مترادف رجم : سنگسار، دشنام، فحش، ناسزا، نفرین، رانش، طرد

مترادف رجم : سنگسار، دشنام، فحش، ناسزا، نفرین، رانش، طرد

رجم

رجم شیاطین

رجم ملک

رجم کردن

رجما بالغیب

رجمان

رجمه

رجن

<hr> مترادف رجه : دسته، رج، ریسمان، صف، قطار

مترادف رجه : دسته، رج، ریسمان، صف، قطار

رجه

رجو

رجوس

<hr> مترادف رجوع : بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه <hr> برابر پارسی : بازگشت

مترادف رجوع : بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه برابر پارسی : بازگشت

رجوع

رجوع افتادن

رجوع دادن

رجوع داشتن

رجوع نمودن

رجوع کردن

رجوعات

<hr> مترادف رجولیت : ذکر، مردانگی، مردی، نری

مترادف رجولیت : ذکر، مردانگی، مردی، نری

رجولیت

رجوم

رجیع

رجیعه

رجیل

<hr> مترادف رجیم : رانده، مطرود، نفرین شده، نفرینی

مترادف رجیم : رانده، مطرود، نفرین شده، نفرینی

رجیم

رحا

رحائل

رحال

رحاله

رحام

رحامس

رحامه

رحب

رحبه

رحبه الشام

رحرحان

رحس

<hr> مترادف رحل : بار، رخت، جایگاه، ماوا، منزل، رحلت، کوچ، جزوه کش <hr> برابر پارسی : مردن، درگذشتن، از جهان رفتن

مترادف رحل : بار، رخت، جایگاه، ماوا، منزل، رحلت، کوچ، جزوه کش برابر پارسی : مردن، درگذشتن، از جهان رفتن

رحل

<hr> مترادف رحلت : حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ، توقف، حضر <hr> متضاد رحلت : ولادت <hr> برابر پارسی : از جهان رفتن، مردن، مرگ

مترادف رحلت : حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ، توقف، حضر متضاد رحلت : ولادت برابر پارسی : از جهان رفتن، مردن، مرگ

واژه های حرف "ر" - فرهنگ فارسی