فرهنگ فارسی

شرتک زدن

شرتی

شرتی شلخته

شرج

شرجب

شرجی

<hr> مترادف شرح : بسط، بیان، تاویل، تشریح، تعبیر، تعریف، تفسیر، تفصیل، توصیف، توضیح، گزارش، وصف <hr> برابر پارسی : گزاره، گزارش، بازگویی، آشکاری، ریز، زند، فرانمون

مترادف شرح : بسط، بیان، تاویل، تشریح، تعبیر، تعریف، تفسیر، تفصیل، توصیف، توضیح، گزارش، وصف برابر پارسی : گزاره، گزارش، بازگویی، آشکاری، ریز، زند، فرانمون

شرح

شرح اسم

شرح تعرف

<hr> مترادف شرح حال : اتوبیوگرافی، بیوگرافی، حسب حال، سرگذشت <hr> برابر پارسی : سرگذشت

مترادف شرح حال : اتوبیوگرافی، بیوگرافی، حسب حال، سرگذشت برابر پارسی : سرگذشت

شرح حال

شرح حال خود

شرح حال من

شرح حکمه الاشراق

<hr> برابر پارسی : گزاردن، بازنمودن، زندیدن، نگیختن، گزارش دادن، گفتن

برابر پارسی : گزاردن، بازنمودن، زندیدن، نگیختن، گزارش دادن، گفتن

شرح دادن

شرح ده

شرح دهنده

شرح شطحیات

شرح شمسیه

شرح فصول ابقراط

شرح لمعه

شرح نهج البلاغه

شرح پدیدآور

شرح کردن

شرحاف

شرحب

شرحبیلی

<hr> مترادف شرحه : پاره، تکه، قطعه

مترادف شرحه : پاره، تکه، قطعه

شرحه

شرحه کردن

شرحوار

شرحوف

شرحی

شرخ

شرخر

شرخری

شرد

شرذمه

<hr> مترادف شرر : اخگر، بارقه، جرقه، شرار، شراره، شعله، لهب، لهیب <hr> برابر پارسی : اخگر، آتشپاره، زبانه آتش

مترادف شرر : اخگر، بارقه، جرقه، شرار، شراره، شعله، لهب، لهیب برابر پارسی : اخگر، آتشپاره، زبانه آتش

شرر

شرر امیز

شرر زدن

<hr> مترادف شرربار : پرلهیب، شعله ور، مشتعل <hr> برابر پارسی : آتش بار

مترادف شرربار : پرلهیب، شعله ور، مشتعل برابر پارسی : آتش بار

شرربار

شرز

<hr> مترادف شرزه : خشمگین، خشمناک، غضبناک، پرقدرت، زورمند، قدرتمند، قوی

مترادف شرزه : خشمگین، خشمناک، غضبناک، پرقدرت، زورمند، قدرتمند، قوی

شرزه

شرس

شرسوف

شرشر

شرشره

شرص

<hr> مترادف شرط : پیمان، عهد، قرار، نذر <hr> برابر پارسی : گرو، سامه، پیمان، گروکان، بایسته

مترادف شرط : پیمان، عهد، قرار، نذر برابر پارسی : گرو، سامه، پیمان، گروکان، بایسته

واژه های حرف "ش" - فرهنگ فارسی