طغیان همراه بَری

طغیان همراه بَری افشانه ای

طغیان همراه بَری کف آلود

<hr> مترادف طغیان کردن : سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن، یاغی شدن، طاغی شدن، شورش کردن، بالا آمدن سطح آب رودخانه ، سرریز کردن

مترادف طغیان کردن : سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن، یاغی شدن، طاغی شدن، شورش کردن، بالا آمدن سطح آب رودخانه ، سرریز کردن

طغیان کردن

طغیان کف آلود ناودانی

<hr> مترادف طغیانگر : بلواچی، شورشی، عصیانگر، طاغی، عاصی، گردن کش، متمرد، یاغی <hr> متضاد طغیانگر : رام، مطیع

مترادف طغیانگر : بلواچی، شورشی، عصیانگر، طاغی، عاصی، گردن کش، متمرد، یاغی متضاد طغیانگر : رام، مطیع

طغیانگر

طغیانی

طف

طفال

طفاوه

طفر دوسما

طفرس

<hr> مترادف طفره : اهمال، تأخیر، تعلل، سستی، گریز، مسامحه، برجستن، پریدن، جستن، پرش، جست

مترادف طفره : اهمال، تأخیر، تعلل، سستی، گریز، مسامحه، برجستن، پریدن، جستن، پرش، جست

طفره

<hr> مترادف طفره رفتن : طفره زدن، تعلل کردن، سردواندن، اهمال کاری کردن، در رفتن، سستی کردن <hr> متضاد طفره رفتن : اقدام کردن، عمل کردن، دست یازیدن

مترادف طفره رفتن : طفره زدن، تعلل کردن، سردواندن، اهمال کاری کردن، در رفتن، سستی کردن متضاد طفره رفتن : اقدام کردن، عمل کردن، دست یازیدن

طفره رفتن

طفره زدن

طفق

<hr> مترادف طفل : بچه، خردسال، غلام، کودک، نوزاد، نوباوه، نوجوان <hr> متضاد طفل : بالغ، بزرگسال <hr> برابر پارسی : کودک، نوزاد، بچه

مترادف طفل : بچه، خردسال، غلام، کودک، نوزاد، نوباوه، نوجوان متضاد طفل : بالغ، بزرگسال برابر پارسی : کودک، نوزاد، بچه

طفل

طفلک

طفلی

<hr> مترادف طفولیت : بچگی، صباوت، طفلی، کودکی، نوباوگی، نوجوانی، خردسالی <hr> متضاد طفولیت : کهولت، کلان سالی <hr> برابر پارسی : کودکی، خردسالی، بچگی

مترادف طفولیت : بچگی، صباوت، طفلی، کودکی، نوباوگی، نوجوانی، خردسالی متضاد طفولیت : کهولت، کلان سالی برابر پارسی : کودکی، خردسالی، بچگی

طفولیت

طفی

<hr> مترادف طفیل : همراه، انگل، وابسته، مهمان ناخوانده

مترادف طفیل : همراه، انگل، وابسته، مهمان ناخوانده

طفیل

طفیل العرائس

<hr> مترادف طفیلی : انگل، میکرب، پارازیت، طفیل، مهمان ناخوانده، سربار، مفت خور، وابسته <hr> برابر پارسی : انگل

مترادف طفیلی : انگل، میکرب، پارازیت، طفیل، مهمان ناخوانده، سربار، مفت خور، وابسته برابر پارسی : انگل

طفیلی

طفیلی ابدال

طفیلی شناس

طفیلی قفیلی

طفیلی کردن

طق

طقطق

<hr> مترادف طل : باران ریز، بشک، جلید، ژاله، شبنم

مترادف طل : باران ریز، بشک، جلید، ژاله، شبنم

طل

طل گرفتن

طل گیر

<hr> مترادف طلا : ذهب، زخرف، زر، عسجد ، شی کم یاب، شخص بسیارارزشمند، شراب، می پخته <hr> متضاد طلا : سیم، فضه، نقره <hr> برابر پارسی : زر، تِلا، زَر

مترادف طلا : ذهب، زخرف، زر، عسجد ، شی کم یاب، شخص بسیارارزشمند، شراب، می پخته متضاد طلا : سیم، فضه، نقره برابر پارسی : زر، تِلا، زَر

طلا

طلا باف

طلا دوز

طلا دوزی

<hr> مترادف طلا ساز : زرگر، کیمیاگر

مترادف طلا ساز : زرگر، کیمیاگر

طلا ساز

طلا کردن

طلا گرفتن

<hr> مترادف طلاب : طلبه ها، طالبان، خواهندگان، خواستاران <hr> برابر پارسی : خواهندگان، دین آموزان، هاوَشتان

مترادف طلاب : طلبه ها، طالبان، خواهندگان، خواستاران برابر پارسی : خواهندگان، دین آموزان، هاوَشتان

طلاب

طلاح

طلاع

<hr> مترادف طلاق : بیزاری، جدایی، متارکه، رهایی <hr> متضاد طلاق : ازدواج، نکاح، وصلت <hr> برابر پارسی : جدایی

مترادف طلاق : بیزاری، جدایی، متارکه، رهایی متضاد طلاق : ازدواج، نکاح، وصلت برابر پارسی : جدایی

طلاق

طلاق بائن

طلاق بدعت

طلاق خلع

<hr> مترادف طلاق دادن : متارکه کردن، طلاق گفتن <hr> متضاد طلاق دادن : ازدواج کردن

مترادف طلاق دادن : متارکه کردن، طلاق گفتن متضاد طلاق دادن : ازدواج کردن

واژه های حرف "ط" - فرهنگ فارسی