طبائی

طباب

طبابات

<hr> مترادف طبابت : پزشکی، طب، درمانگری، علم پزشکی، علم طب <hr> برابر پارسی : پزشگی، پزشکی

مترادف طبابت : پزشکی، طب، درمانگری، علم پزشکی، علم طب برابر پارسی : پزشگی، پزشکی

طبابت

طبات

<hr> مترادف طباخ : آشپز، خوالیگر، خورشگر، سفره چی، پزنده <hr> برابر پارسی : آشپز، پزنده، خورشگر | ( طبّاخ ) خوالیگر، آشپز

مترادف طباخ : آشپز، خوالیگر، خورشگر، سفره چی، پزنده برابر پارسی : آشپز، پزنده، خورشگر | ( طبّاخ ) خوالیگر، آشپز

طباخ

<hr> برابر پارسی : آشپزخانه

طباخ خانه

طباخه

<hr> مترادف طباخی : آشپزی، خوراک پزی، خوالگیری، خورشگری <hr> برابر پارسی : آشپزی، خوالیگری

مترادف طباخی : آشپزی، خوراک پزی، خوالگیری، خورشگری برابر پارسی : آشپزی، خوالیگری

طباخی

طباخیه

طبار

طبارتیس

طباره

طباریس

طباریوس

طباشیر

طباطبا

طباطبائی

طباطبه

طباطبی

<hr> مترادف طباع : سرشت ها، طبع ها، سجایا

مترادف طباع : سرشت ها، طبع ها، سجایا

طباع

<hr> مترادف طباعی : ذاتی، فطری <hr> متضاد طباعی : عارضی، اکتسابی

مترادف طباعی : ذاتی، فطری متضاد طباعی : عارضی، اکتسابی

طباعی

طباق

طباقه

<hr> مترادف طبال : دهل زن، طبل زن، طبل نواز

مترادف طبال : دهل زن، طبل زن، طبل نواز

طبال

طباله

طبانه

طبانچه

طبانیه

طباهج

طباهجات

طباهجه

<hr> مترادف طبایع : طبیعت ها، سرشت ها، نهادها، سجایا، خوی ها، مزاج ها، طبع ها، طبع، قریحه، چهار عنصر

مترادف طبایع : طبیعت ها، سرشت ها، نهادها، سجایا، خوی ها، مزاج ها، طبع ها، طبع، قریحه، چهار عنصر

طبایع

طبایعی

طبب

طبج

طبحه

<hr> مترادف طبخ : پختن، پخته کردن، پخت، پز، آشپزی <hr> برابر پارسی : پختن

مترادف طبخ : پختن، پخته کردن، پخت، پز، آشپزی برابر پارسی : پختن

طبخ

طبخ الذهب

طبخ خانه

<hr> مترادف طبخ کردن : پختن، پخت کردن، آشپزی کردن، غذا پختن

مترادف طبخ کردن : پختن، پخت کردن، آشپزی کردن، غذا پختن

واژه های حرف "ط" - فرهنگ فارسی