عامد

<hr> مترادف عامدا : تعمدی، دانسته، عمداً، قصداً، متعمداً <hr> متضاد عامدا : قاصراً، ندانسته <hr> برابر پارسی : آگاهانه، به دلخواه، دانسته

مترادف عامدا : تعمدی، دانسته، عمداً، قصداً، متعمداً متضاد عامدا : قاصراً، ندانسته برابر پارسی : آگاهانه، به دلخواه، دانسته

عامدا

عامر

عامره

عامری

عامریه

عامق

<hr> مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده <hr> برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته

مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته

عامل

عامل 1

عامل 2

عامل آغازش

عامل احیا

عامل استخراج

عامل الرمح

عامل انتگرال گیری

عامل انسانی

عامل برگ ریز

عامل بوم شناختی

عامل بیفیدی

عامل تراکم

عامل تراگذر

عامل ترشوندگی

عامل تسریع کننده

عامل تعیین کننده

عامل تغییر

عامل جان

عامل جذب

عامل حل پذیرساز

عامل درمان

عامل دریا و کان

عامل رسانش فلزی

عامل رشد حیوانی

عامل رونویسی

عامل رویشگاهی

عامل زمینه ای میانی

عامل زیستی

عامل سرشتاری

عامل سطح فعال

عامل سماعی

عامل سوز باد

عامل سیگنال دهی

عامل صدقات

عامل طبع

عامل محافظ

عامل مستعدکننده

عامل معنوی

عامل منزوی ساز

عامل نامه

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ع" - فرهنگ فارسی