فرهنگ فارسی

عامل نامیزه ساز

عامل نشانک دهی

عامل هسته زایی

عامل واسرشتن

عامل پادپایانش

عامل پخت 1

عامل پخت 2

عامل پخت مهارشده

عامل پراکنش

عامل ژله ای شدن

عامل یابی

عامله

عاملی

عاملی n

عاملیت

<hr> مترادف عامه : همگان، همه، توده، خلق، عموم، اهل سنت <hr> متضاد عامه : خاصه <hr> برابر پارسی : مردم، همه، همگان، توده

مترادف عامه : همگان، همه، توده، خلق، عموم، اهل سنت متضاد عامه : خاصه برابر پارسی : مردم، همه، همگان، توده

عامه

<hr> مترادف عامه پسند : عام پسند، عوام پسند، مردم پسند <hr> متضاد عامه پسند : خواص پسند

مترادف عامه پسند : عام پسند، عوام پسند، مردم پسند متضاد عامه پسند : خواص پسند

عامه پسند

عاموس

<hr> مترادف عامی : بی سواد، جاهل، عوام، ناآموخته، نادان <hr> متضاد عامی : عارف <hr> برابر پارسی : همگانی، مردمی، تودگانی

مترادف عامی : بی سواد، جاهل، عوام، ناآموخته، نادان متضاد عامی : عارف برابر پارسی : همگانی، مردمی، تودگانی

عامی

عامی اصفهانی

<hr> مترادف عامیانه : خلقی، عوامانه، عوام وار <hr> متضاد عامیانه : عارفانه <hr> برابر پارسی : تودگانه

مترادف عامیانه : خلقی، عوامانه، عوام وار متضاد عامیانه : عارفانه برابر پارسی : تودگانه

عامیانه

عامیه

عان

عان عان

عانات

عانب

عانت

عاند

عانس

عانق

عانه

عانی

عاه

عاه عاه

عاهات

عاوی

<hr> مترادف عاکف : گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی

مترادف عاکف : گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی

عاکف

عاکی

عای

<hr> برابر پارسی : درآمد، سود، بازدهی، باز گشته

برابر پارسی : درآمد، سود، بازدهی، باز گشته

عاید

عاید شدن

عایدات

عایده

<hr> مترادف عایدی : دخل، درآمد، مداخل، محصول، سود، رزق <hr> برابر پارسی : درآمد، سود، بهره

مترادف عایدی : دخل، درآمد، مداخل، محصول، سود، رزق برابر پارسی : درآمد، سود، بهره

عایدی

عایر

عایشه

عایشه دول

<hr> مترادف عایق : بازدارنده، رادع، مانع، نارسانا <hr> متضاد عایق : رسانا، هادی <hr> برابر پارسی : بازدار، بازدارنده، پیشگیر، نارسانا

مترادف عایق : بازدارنده، رادع، مانع، نارسانا متضاد عایق : رسانا، هادی برابر پارسی : بازدار، بازدارنده، پیشگیر، نارسانا

واژه های حرف "ع" - فرهنگ فارسی