غسالی

غسان

غسان اباد

غسانی

غسانیان

غسانیه

غساک

غسر

غسق

<hr> مترادف غسل : استحمام، تطهیر، تغسیل، شست وشو، طهارت، وضو <hr> برابر پارسی : شست و شو، شستُشو

مترادف غسل : استحمام، تطهیر، تغسیل، شست وشو، طهارت، وضو برابر پارسی : شست و شو، شستُشو

غسل

غسل استحاضه

غسل اوردن

غسل تعمید

غسل حیض

غسل خانه

غسل دادن

غسل زدن

غسل نفاس

غسله

غسلی

غسلین

غسم

غسو

غسول

غسی

غسیل

غسیل الملائکه

<hr> مترادف غش : اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی، تزویر، تقلب، پرده پوشی، خیانت <hr> برابر پارسی : کینه، سیاه دلی، شیله پیله، بیهوشی، مدهوشی

مترادف غش : اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی، تزویر، تقلب، پرده پوشی، خیانت برابر پارسی : کینه، سیاه دلی، شیله پیله، بیهوشی، مدهوشی

غش

غش برگشادن

غش غش

غش غش خندیدن

غش مشک

غش و ضعف

غش کردن

<hr> مترادف غشا : پرده، جلباب، حجاب، غاشیه، غطا، پوسته، روبند، لفافه <hr> برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

مترادف غشا : پرده، جلباب، حجاب، غاشیه، غطا، پوسته، روبند، لفافه برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

غشا

غشاسازی درجا

<hr> مترادف غشاوه : پرده، پوشش، غطا

مترادف غشاوه : پرده، پوشش، غطا

غشاوه

غشای بی تقارن

غشای تحریک پذیر

غشای مصنوعی

غشای همگن

غشای پیرادندانی

غشای چندلایه

غشای چگال

غشای گویچۀ چربی شیر

غشای یاخته

غشایه

غشت

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "غ" - فرهنگ فارسی