فرازپوشنی زاد

فرازپوشنی گشت

فرازکومه ای

فرازکومه ای زاد

فرازکومه ای گشت

فرازی

فرازیاب

فرازیاب راداری

فرازیاب رادیویی

فرازیاب فشاری

فرازیابی

فرازیدن

فرازیرصوتی

<hr> مترادف فرازین : بالایی، فوقانی <hr> متضاد فرازین : فرودین

مترادف فرازین : بالایی، فوقانی متضاد فرازین : فرودین

فرازین

فرازین اروند

فرازین پایه

فراس

فراسا ارت

فراسات

فراساحل

فراسبک

<hr> مترادف فراست : ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری، قیافه شناسی <hr> برابر پارسی : هوش، زیرکی، هوشیاری

مترادف فراست : ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری، قیافه شناسی برابر پارسی : هوش، زیرکی، هوشیاری

فراست

فراست شناس

فراست مند

فراست نامه

فراسخ

فراسر

فراسه

فراسو

فراسیون

<hr> مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان <hr> برابر پارسی : رفتگر، جاروکش

مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان برابر پارسی : رفتگر، جاروکش

واژه های حرف "ف" - فرهنگ فارسی