فودنه

فور

فور زدن

<hr> مترادف فورا : آنی، بزودی، بلادرنگ، بلافاصله، بی تأمل، بی درنگ، درحال، سریعاً، فی الحال، فی الفور | ( فوراً ) آنی، بزودی، بلادرنگ، بلافاصله، بی تامل، بی درنگ، درحال، سریعاً، فی الحال، فی الفور <hr> برابر پارسی : بی درنگ، بیدرنگ، دردم، زود، هماندم | ( فوراً ) بیدرنگ، دردم، زود، هماندم | هماندَم، زود، دردم، بیدرنگ

مترادف فورا : آنی، بزودی، بلادرنگ، بلافاصله، بی تأمل، بی درنگ، درحال، سریعاً، فی الحال، فی الفور | ( فوراً ) آنی، بزودی، بلادرنگ، بلافاصله، بی تامل، بی درنگ، درحال، سریعاً، فی الحال، فی الفور برابر پارسی : بی درنگ، بیدرنگ، دردم، زود، هماندم | ( فوراً ) بیدرنگ، دردم، زود، هماندم | هماندَم، زود، دردم،

فورا

<hr> مترادف فوران : انفجار، جوشش، جهش <hr> برابر پارسی : جهش، جوشیدن

مترادف فوران : انفجار، جوشش، جهش برابر پارسی : جهش، جوشیدن

فوران

فوران آتشفشانی

فوران شکافه ای

فوران مرکزی

فوران پرتوگاما

فورانگر پرتوگاما

فورانی

فورت

فورج ترن

فورجان

فورد

فوردگرایی

فوردین

فورس

فورسپس

فورغون

فورمالیته

فورموز

فورمول

فورمولر

فورمی

فوره

فورک

<hr> مترادف فوری : آنی، بی درنگ، سریع <hr> برابر پارسی : بیدرنگ، به زودی، تند و تیز

مترادف فوری : آنی، بی درنگ، سریع برابر پارسی : بیدرنگ، به زودی، تند و تیز

فوری

فوریت

فوریت ها

فوریت های پزشکی

فوریه

<hr> مترادف فوز : پیروزی، رستگاری، رهایی، کامیابی، نجاح

مترادف فوز : پیروزی، رستگاری، رهایی، کامیابی، نجاح

فوز

فوز کردن

فوزافوز

فوزی

فوستل دو کولانژ

فوسیرمیون

فوشنج

فوضی

فوط

<hr> مترادف فوطه : بالاپوش، طیلسان، کمربند، لنگ

واژه های حرف "ف" - فرهنگ فارسی