فک بالا

فک خال دار

فک خاکستری

فک سرخِرسی جنوبی

فک پایین

فک پس رفته

فک پیش آمده

فک گوشدار حنایی

فک گوشداریان

فکاهت

<hr> مترادف فکاهی : خنده دار، شوخی، طنز، کمدی، مضحک <hr> برابر پارسی : خنده دار، خنده آور، خوش مزگی

مترادف فکاهی : خنده دار، شوخی، طنز، کمدی، مضحک برابر پارسی : خنده دار، خنده آور، خوش مزگی

فکاهی

فکاهی نویس

فکاهی نویسی

فکبا

فکتوریا ریجیا

<hr> مترادف فکر : اندیشه، پندار، تأمل، تعقل، تفکر، سگالش، خاطره، خاطر، یاد، نظریه، انگار، تصور، خیال، فرض، گمان، وهم، رای، عقیده، قصد، نیت، کله، مغز، صرافت <hr> برابر پارسی : گمان، اندیشه، باور، سگالش

مترادف فکر : اندیشه، پندار، تأمل، تعقل، تفکر، سگالش، خاطره، خاطر، یاد، نظریه، انگار، تصور، خیال، فرض، گمان، وهم، رای، عقیده، قصد، نیت، کله، مغز، صرافت برابر پارسی : گمان، اندیشه، باور، سگالش

فکر

فکر خودکشی

<hr> برابر پارسی : اندیشیدن

فکر کردن

فکرت

<hr> برابر پارسی : پنداری، انگاری، اندیشه یی

برابر پارسی : پنداری، انگاری، اندیشه یی

فکری

فکز

فکزا ، فکبا

<hr> مترادف فکسنی : ازکارافتاده، اسقاط، خراب، قراضه <hr> برابر پارسی : چرند، چرت، بیهوده، بیخود

مترادف فکسنی : ازکارافتاده، اسقاط، خراب، قراضه برابر پارسی : چرند، چرت، بیهوده، بیخود

فکسنی

فکل

فکل بند

<hr> مترادف فکلی : ژیگولو، کراواتی

مترادف فکلی : ژیگولو، کراواتی

فکلی

فکن

فکنده سر

فکنده سرین

فکنده سپر

فکنده کفن

فکنه

فکه

<hr> مترادف فکور : اندیشمند، اندیشناک، اندیشه ور، روشنفکر، متفکر <hr> برابر پارسی : دانشمند، دانا، اندیشمند

مترادف فکور : اندیشمند، اندیشناک، اندیشه ور، روشنفکر، متفکر برابر پارسی : دانشمند، دانا، اندیشمند

فکور

فکک

فکیان

فکیف

<hr> مترادف فگار : آزرده، افگار، خسته، رنجور، مجروح، نزار

مترادف فگار : آزرده، افگار، خسته، رنجور، مجروح، نزار

فگار

فگار داشتن

فگار کردن

فگار گردیدن

فگاردن

فگاری

فگد

فگنده سر

<hr> برابر پارسی : بها، ارزش

برابر پارسی : بها، ارزش

فی

فی الجمله

<hr> مترادف فی الحال : الان، الحال، بلافاصله، زود، فوراً

مترادف فی الحال : الان، الحال، بلافاصله، زود، فوراً

واژه های حرف "ف" - فرهنگ فارسی