مبخوق

مبدأ 1

مبدأ 2

مبدأ همتاسازی

مبدئیت

<hr> مترادف مبدا : آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منبع، منشا ، خالق، آفریننده <hr> متضاد مبدا : مقصد <hr> برابر پارسی : آغاز، خاستگاه

مترادف مبدا : آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منبع، منشا ، خالق، آفریننده متضاد مبدا : مقصد برابر پارسی : آغاز، خاستگاه

مبدا

مبدد

مبدرق

<hr> مترادف مبدع : آفریننده، بدعتگزار، خالق، خلاق، مبتکر، مخترع <hr> برابر پارسی : نوکار

مترادف مبدع : آفریننده، بدعتگزار، خالق، خلاق، مبتکر، مخترع برابر پارسی : نوکار

مبدع

مبدع تبریزی

مبدعات

<hr> مترادف مبدل : تبدیل، تعویض، تغییر، دگرگون، عوض، تبدیل کننده، تغییردهنده، بدل کننده، ادپتور | تغییریافته، تبدیل گشته <hr> برابر پارسی : دگرگشته، دگردیس، دگرنده، وردنده، ورتنده

مترادف مبدل : تبدیل، تعویض، تغییر، دگرگون، عوض، تبدیل کننده، تغییردهنده، بدل کننده، ادپتور | تغییریافته، تبدیل گشته برابر پارسی : دگرگشته، دگردیس، دگرنده، وردنده، ورتنده

مبدل

مبدل 1

مبدل آکوستیکی

مبدل زنگ

<hr> مترادف مبدل شدن : تبدیل گشتن، بدل شدن، تغییر یافتن، دگرگون شدن، عوض شدن <hr> متضاد مبدل شدن : تبدیل کردن

مترادف مبدل شدن : تبدیل گشتن، بدل شدن، تغییر یافتن، دگرگون شدن، عوض شدن متضاد مبدل شدن : تبدیل کردن

مبدل شدن

مبدل منه

<hr> مترادف مبدل کردن : تغییردادن، دگرگون کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن

مترادف مبدل کردن : تغییردادن، دگرگون کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن

مبدل کردن

مبدله

مبدی

<hr> مترادف مبذر : اسراف کار، تبذیرگر، خراج، گشاده باز، مسرف، ولخرج <hr> متضاد مبذر : مقتصد

مترادف مبذر : اسراف کار، تبذیرگر، خراج، گشاده باز، مسرف، ولخرج متضاد مبذر : مقتصد

مبذر

مبذری

مبذرین

مبذل

مبذور

<hr> مترادف مبذول : بذل شده، واگذارشده <hr> برابر پارسی : بخشیده، پذیرفته

مترادف مبذول : بذل شده، واگذارشده برابر پارسی : بخشیده، پذیرفته

مبذول

<hr> مترادف مبذول داشتن : دادن، بخشیدن، عنایت کردن، بذل کردن، صرف کردن، به کار بردن

مترادف مبذول داشتن : دادن، بخشیدن، عنایت کردن، بذل کردن، صرف کردن، به کار بردن

مبذول داشتن

مبر

<hr> مترادف مبرا : بری، بی آلایش، پاک، عاری، منزه، بی گناه، تبرئه <hr> متضاد مبرا : متهم، مجرم <hr> برابر پارسی : بیگناه، پاک، دورازآلودگی

مترادف مبرا : بری، بی آلایش، پاک، عاری، منزه، بی گناه، تبرئه متضاد مبرا : متهم، مجرم برابر پارسی : بیگناه، پاک، دورازآلودگی

مبرا

<hr> مترادف مبرات : نیکی ها، اعمال خیر، خوبی ها، نیکویی ها، خیرها، مبرت ها، عطایا

مترادف مبرات : نیکی ها، اعمال خیر، خوبی ها، نیکویی ها، خیرها، مبرت ها، عطایا

مبرات

مبرت

<hr> مترادف مبرح : آزارنده، اذیت کننده، عذاب دهنده، جان گداز

مترادف مبرح : آزارنده، اذیت کننده، عذاب دهنده، جان گداز

مبرح

مبرد

مبردات

<hr> مترادف مبرز : آبریز، توالت، دست شویی، مبال، مستراح | برازنده، برجسته، سرآمد، سرشناس، شاخص، فایق، فحل، ممتاز <hr> برابر پارسی : سرآمد

مترادف مبرز : آبریز، توالت، دست شویی، مبال، مستراح | برازنده، برجسته، سرآمد، سرشناس، شاخص، فایق، فحل، ممتاز برابر پارسی : سرآمد

مبرز

مبرسم

مبرض

مبرطش

مبرق

مبرقش

مبرقع

<hr> مترادف مبرم : بسیار، زیاد، شدید، وافر، سخت، محکم، استوار، رسن، طناب <hr> برابر پارسی : استوار، پابرجا، سخت

مترادف مبرم : بسیار، زیاد، شدید، وافر، سخت، محکم، استوار، رسن، طناب برابر پارسی : استوار، پابرجا، سخت

مبرم

مبرمان

<hr> مترادف مبرهن : آشکار، بارز، بدیهی، بین، روشن، مدلل، مستدل، مشخص، واضح، هویدا <hr> متضاد مبرهن : ناآشکار، نامشخص، نامبرهن <hr> برابر پارسی : آشکار، پدیدار، روشن

مترادف مبرهن : آشکار، بارز، بدیهی، بین، روشن، مدلل، مستدل، مشخص، واضح، هویدا متضاد مبرهن : ناآشکار، نامشخص، نامبرهن برابر پارسی : آشکار، پدیدار، روشن

مبرهن

مبرود

<hr> مترادف مبرور : مرحوم، روان شاد، شادروان، مقبول، پذیرفته شده

مترادف مبرور : مرحوم، روان شاد، شادروان، مقبول، پذیرفته شده

مبرور

مبروره

<hr> مترادف مبروص : پیس، پیس اندام، مبتلا به برص

مترادف مبروص : پیس، پیس اندام، مبتلا به برص

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی