متطرق

متطلع

متطلق

متطمس

<hr> مترادف متظاهر : خودنما، ظاهرساز، متکلف، تظاهرکننده، یاوری دهنده، هم پشت <hr> برابر پارسی : خود نما، وانمودگر

مترادف متظاهر : خودنما، ظاهرساز، متکلف، تظاهرکننده، یاوری دهنده، هم پشت برابر پارسی : خود نما، وانمودگر

متظاهر

<hr> مترادف متظلم : دادخواه، شاکی، عارض، متشکی، ستمدیده <hr> برابر پارسی : دادخواه، ستمدیده، دادجو

مترادف متظلم : دادخواه، شاکی، عارض، متشکی، ستمدیده برابر پارسی : دادخواه، ستمدیده، دادجو

متظلم

متظنن

متع

متعاد

<hr> مترادف متعادل : هم سنگ، هم وزن، برابر، ترازمند، تعادل دار، دارای تعادل، دارای اعتدال، میانه رو <hr> برابر پارسی : ترازمند

مترادف متعادل : هم سنگ، هم وزن، برابر، ترازمند، تعادل دار، دارای تعادل، دارای اعتدال، میانه رو برابر پارسی : ترازمند

متعادل

متعادل شدن

متعادل کردن

متعادل کننده

<hr> مترادف متعارض : ناسازگار، مخالف

مترادف متعارض : ناسازگار، مخالف

متعارض

<hr> مترادف متعارف : عادی، متداول، مرسوم، رایج، معمول ، شناخته شده، مشهور، غیراتمی سلاح ، معمولی <hr> متضاد متعارف : نامتعارف

مترادف متعارف : عادی، متداول، مرسوم، رایج، معمول ، شناخته شده، مشهور، غیراتمی سلاح ، معمولی متضاد متعارف : نامتعارف

متعارف

متعارفه

<hr> مترادف متعارفی : معمولی، عادی ، اعشاری، دهدهی <hr> متضاد متعارفی : غیرعادی، نامعمول، کسری

مترادف متعارفی : معمولی، عادی ، اعشاری، دهدهی متضاد متعارفی : غیرعادی، نامعمول، کسری

متعارفی

متعاطف

متعاطی

<hr> مترادف متعاقب : دنبال، دنباله، عقب، درپی، درتعقیب، پیرو، پشت سرهم، پی درپی، متوالی، به دنبال هم <hr> برابر پارسی : به دنبال، در پی

مترادف متعاقب : دنبال، دنباله، عقب، درپی، درتعقیب، پیرو، پشت سرهم، پی درپی، متوالی، به دنبال هم برابر پارسی : به دنبال، در پی

متعاقب

<hr> مترادف متعاقبا : استمرارپیرو <hr> برابر پارسی : پس از این

مترادف متعاقبا : استمرارپیرو برابر پارسی : پس از این

متعاقبا

<hr> مترادف متعال : بلند، بلندمرتبه، عالی، متعالی، والا <hr> برابر پارسی : والا

مترادف متعال : بلند، بلندمرتبه، عالی، متعالی، والا برابر پارسی : والا

متعال

<hr> مترادف متعالی : بلند، عالی، متعال، والا، رفیع <hr> برابر پارسی : برین، فرایاز، والا

مترادف متعالی : بلند، عالی، متعال، والا، رفیع برابر پارسی : برین، فرایاز، والا

متعالی

متعامس

متعامل

<hr> مترادف متعاهد : هم عهد، هم پیمان <hr> متضاد متعاهد : متخاصم

مترادف متعاهد : هم عهد، هم پیمان متضاد متعاهد : متخاصم

متعاهد

متعاوض

متعاون

متعاکس

متعب

متعب بن عبدالعزیز

<hr> مترادف متعبد : پرستشگر، زاهد، عابد، معتکف، عبادت کننده، عبادتگر

مترادف متعبد : پرستشگر، زاهد، عابد، معتکف، عبادت کننده، عبادتگر

متعبد

متعبس

متعثر

<hr> مترادف متعجب : حیران، درشگفت، شگفت زده، متحیر، هاج وواج <hr> برابر پارسی : شگفت زده، شگفت زده

مترادف متعجب : حیران، درشگفت، شگفت زده، متحیر، هاج وواج برابر پارسی : شگفت زده، شگفت زده

متعجب

<hr> مترادف متعجبانه : باتعجب، باشگفتی

مترادف متعجبانه : باتعجب، باشگفتی

متعجبانه

متعجس

<hr> مترادف متعدد : گوناگون، متنوع، مختلف، بس، بسیار، بی شمار، عدیده، کثیر، وافر <hr> برابر پارسی : انبوه، بسیار، بیشمار، فراوان، پرشمار

مترادف متعدد : گوناگون، متنوع، مختلف، بس، بسیار، بی شمار، عدیده، کثیر، وافر برابر پارسی : انبوه، بسیار، بیشمار، فراوان، پرشمار

متعدد

<hr> مترادف متعدی : متجاسر، متجاوز، جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم، غیرلازم <hr> متضاد متعدی : لازم <hr> برابر پارسی : ستمگر، زورگو، آزاردهنده

مترادف متعدی : متجاسر، متجاوز، جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم، غیرلازم متضاد متعدی : لازم برابر پارسی : ستمگر، زورگو، آزاردهنده

متعدی

متعدی ساز

<hr> مترادف متعذر : پوزش خواه، عذرخواه، معذور، بهانه ساز، دشوار، سخت، صعب، محال

مترادف متعذر : پوزش خواه، عذرخواه، معذور، بهانه ساز، دشوار، سخت، صعب، محال

متعذر

متعذر المصرف

متعربه

متعرس

<hr> مترادف متعرض : اعتراضگر، پاپی، مزاحم، متذکر، یادآور، متجاوز، متعدی <hr> برابر پارسی : پرخاشجو، ستیزگر

مترادف متعرض : اعتراضگر، پاپی، مزاحم، متذکر، یادآور، متجاوز، متعدی برابر پارسی : پرخاشجو، ستیزگر

متعرض

<hr> مترادف متعرض شدن : خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن، اعتراض کردن، انتقاد کردن، به نقدکشیدن، مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن <hr> برابر پارسی : آزار رساندن، تاخت کردن، پرخاش کردن

مترادف متعرض شدن : خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن، اعتراض کردن، انتقاد کردن، به نقدکشیدن، مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن برابر پارسی : آزار رساندن، تاخت کردن، پرخاش کردن

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی