مجاسده

مجاشع

مجاع

مجاعت

<hr> مترادف مجاعه : جوع، گرسنگی، مجاعت <hr> متضاد مجاعه : اشباع، سیری

مترادف مجاعه : جوع، گرسنگی، مجاعت متضاد مجاعه : اشباع، سیری

مجاعه

<hr> مترادف مجال : امکان، حوصله، زمان، فرصت، وقت، جولانگاه، عرصه، میدان، توان، جا، محل <hr> برابر پارسی : یارا، زمان، پروا، توانایی

مترادف مجال : امکان، حوصله، زمان، فرصت، وقت، جولانگاه، عرصه، میدان، توان، جا، محل برابر پارسی : یارا، زمان، پروا، توانایی

مجال

<hr> مترادف مجال دادن : فرصت دادن، مهلت دادن، وقت دادن ، امکان دادن <hr> متضاد مجال دادن : مجال یافتن

مترادف مجال دادن : فرصت دادن، مهلت دادن، وقت دادن ، امکان دادن متضاد مجال دادن : مجال یافتن

مجال دادن

<hr> مترادف مجال داشتن : فرصت داشتن، وقت داشتن

مترادف مجال داشتن : فرصت داشتن، وقت داشتن

مجال داشتن

مجال طلب

<hr> مترادف مجال یافتن : فرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن

مترادف مجال یافتن : فرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن

مجال یافتن

<hr> برابر پارسی : انجمن ها، انجمن ها، نشست ها

برابر پارسی : انجمن ها، انجمن ها، نشست ها

مجالس

مجالس العشاق

مجالس المومنین

<hr> مترادف مجالست : آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، هم نشینی، معاشرت کردن، هم نشینی کردن، هم نشین بودن، معاشر بودن <hr> برابر پارسی : همنشینی، همدمی

مترادف مجالست : آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، هم نشینی، معاشرت کردن، هم نشینی کردن، هم نشین بودن، معاشر بودن برابر پارسی : همنشینی، همدمی

مجالست

مجالی

<hr> برابر پارسی : انجمن ها، انجمن ها، گردهمایی ها

برابر پارسی : انجمن ها، انجمن ها، گردهمایی ها

مجامع

<hr> مترادف مجامعت : جماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، هم آغوشی، هم بستری <hr> برابر پارسی : جفتگیری، همبستری

مترادف مجامعت : جماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، هم آغوشی، هم بستری برابر پارسی : جفتگیری، همبستری

مجامعت

<hr> مترادف مجامعت کردن : آمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، مباشرت کردن

مترادف مجامعت کردن : آمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، مباشرت کردن

مجامعت کردن

<hr> مترادف مجامعه : زنا، نزدیکی، وطی، هم آغوشی

مترادف مجامعه : زنا، نزدیکی، وطی، هم آغوشی

مجامعه

مجاملات

مجاملت

<hr> مترادف مجامله : تملق گویی، مجیزگویی، چرب زبانی، زبان بازی ، خوش رفتاری، مجاملت <hr> متضاد مجامله : مجاهلت، مجاهله <hr> برابر پارسی : چرب زبانی

مترادف مجامله : تملق گویی، مجیزگویی، چرب زبانی، زبان بازی ، خوش رفتاری، مجاملت متضاد مجامله : مجاهلت، مجاهله برابر پارسی : چرب زبانی

مجامله

مجامله کار

مجان

مجانا

<hr> برابر پارسی : هوادار

مجانب

مجانب افقی

مجانب قائم

مجانب مایل

مجانبت

مجانبی

مجانس

<hr> مترادف مجانست : تجانس، تجنیس، مجانسه، هم جنسی، تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی

مترادف مجانست : تجانس، تجنیس، مجانسه، هم جنسی، تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی

مجانست

<hr> مترادف مجانی : رایگان، مجان، مفت، بلاعوض <hr> برابر پارسی : رایگان، مفت

مترادف مجانی : رایگان، مجان، مفت، بلاعوض برابر پارسی : رایگان، مفت

مجانی

مجانیق

<hr> مترادف مجانین : شوریدگان، دیوانگان، دیوانه ها، مجنون ها <hr> متضاد مجانین : عقلا

مترادف مجانین : شوریدگان، دیوانگان، دیوانه ها، مجنون ها متضاد مجانین : عقلا

مجانین

<hr> مترادف مجاهد : رزمنده، مبارز، تلاشگر، سخت کوش، کوشا <hr> متضاد مجاهد : سهل انگار، متهاون <hr> برابر پارسی : کوشنده، پیکارجو، جنگجو

مترادف مجاهد : رزمنده، مبارز، تلاشگر، سخت کوش، کوشا متضاد مجاهد : سهل انگار، متهاون برابر پارسی : کوشنده، پیکارجو، جنگجو

مجاهد

مجاهد الرسولی

مجاهد شاه

مجاهدات

مجاهدالدین

<hr> مترادف مجاهدت : اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سخت کوشی، سعی، کوشش، مجاهده <hr> برابر پارسی : کوشش، کوشایی، نبرد، پیکار، ستیز

مترادف مجاهدت : اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سخت کوشی، سعی، کوشش، مجاهده برابر پارسی : کوشش، کوشایی، نبرد، پیکار، ستیز

مجاهدت

<hr> مترادف مجاهده : اهتمام، تلاش، سخت کوشی، کوشش، مجاهدت، کوشیدن

مترادف مجاهده : اهتمام، تلاش، سخت کوشی، کوشش، مجاهدت، کوشیدن

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی