فرهنگ فارسی

مدحت ارا

مدحت ارایی

مدحت خوان

مدحت خوانی

مدحت سرا ی

مدحت سرایی

مدحت نگار

مدحت نگاری

مدحت پاشا

مدحت گو

مدحت گویی

مدحتگر

مدحتگری

مدحرج

مدحور

مدحی

مدخ

مدخر

<hr> مترادف مدخل : پیش گفتار، دیباچه، مقدمه ، ورودی ، ورود، دخول ، مداخل، درآمد، عایدی ، مورد، سرواژه، باب، در <hr> متضاد مدخل : موخره، خروجی، خروج، مخارج، هزینه

مترادف مدخل : پیش گفتار، دیباچه، مقدمه ، ورودی ، ورود، دخول ، مداخل، درآمد، عایدی ، مورد، سرواژه، باب، در متضاد مدخل : موخره، خروجی، خروج، مخارج، هزینه

مدخل

مدخل زدن

مدخل واپایش دسترسی

مدخل واژگانی

مدخلی

مدخنه

مدخول

<hr> مترادف مدخوله : زن، غیرباکره <hr> متضاد مدخوله : باکره

مترادف مدخوله : زن، غیرباکره متضاد مدخوله : باکره

مدخوله

<hr> مترادف مدد : استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری <hr> برابر پارسی : یاری، کمک، یاوری

مترادف مدد : استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری برابر پارسی : یاری، کمک، یاوری

مدد

مدد جویی

مدد خرج

<hr> مترادف مدد خواستن : استمدادطلبیدن، کمک خواستن، امداد خواستن، یاری طلبیدن، یاری خواستن <hr> متضاد مدد خواستن : یاری بخشیدن

مترادف مدد خواستن : استمدادطلبیدن، کمک خواستن، امداد خواستن، یاری طلبیدن، یاری خواستن متضاد مدد خواستن : یاری بخشیدن

مدد خواستن

مدد خواه

مدد خواهی

مدد دادن

مدد دهنده

مدد رس

مدد رساندن

مدد کاری کردن

<hr> مترادف مدد کردن : یاری دادن، کمک کردن، یاری کردن، یاوری کردن، امداد کردن، استعانت کردن <hr> متضاد مدد کردن : مدد یافتن

مترادف مدد کردن : یاری دادن، کمک کردن، یاری کردن، یاوری کردن، امداد کردن، استعانت کردن متضاد مدد کردن : مدد یافتن

مدد کردن

<hr> مترادف مدد یافتن : کمک گرفتن، کمک دریافت کردن <hr> متضاد مدد یافتن : کمک کردن، مدددادن

مترادف مدد یافتن : کمک گرفتن، کمک دریافت کردن متضاد مدد یافتن : کمک کردن، مدددادن

مدد یافتن

مددجو

مددخان

<hr> مترادف مددکار : پشتوار، پشتیبان، پشتیوان، پیشکار، حامی، خادم، دستگیر، دستیار، ظهیر، معاون، معین، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاور، یاری دهنده <hr> برابر پارسی : یاور، همیار، دستیار، پشتیبان

مترادف مددکار : پشتوار، پشتیبان، پشتیوان، پیشکار، حامی، خادم، دستگیر، دستیار، ظهیر، معاون، معین، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاور، یاری دهنده برابر پارسی : یاور، همیار، دستیار، پشتیبان

مددکار

مددکار اجتماعی

<hr> مترادف مددکاری : امداد، کمک، یاری، یاری رسانی، مدد، عنایت، مساعدت، معاضدت، یاوری

مترادف مددکاری : امداد، کمک، یاری، یاری رسانی، مدد، عنایت، مساعدت، معاضدت، یاوری

مددکاری

مددکاری اجتماعی

مددیار

مددیاری

<hr> مترادف مدر : ادرارآور، ادرارزا، پیشاب زا

مترادف مدر : ادرارآور، ادرارزا، پیشاب زا

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی