مروه

مروی

مرویه

مرچ

مرک

<hr> مترادف مرکب : اسب، باره، راحله، سواری، کشتی | آمیخته، ممزوج ، ترکیب یافته، تشکیل شده، جوهر <hr> متضاد مرکب : بسیط <hr> برابر پارسی : آمیخته شده، دوده، زکاب، اسب، آمیخته، ترابر، خودرو، دوات، رهوار

مترادف مرکب : اسب، باره، راحله، سواری، کشتی | آمیخته، ممزوج ، ترکیب یافته، تشکیل شده، جوهر متضاد مرکب : بسیط برابر پارسی : آمیخته شده، دوده، زکاب، اسب، آمیخته، ترابر، خودرو، دوات، رهوار

مرکب

مرکب انداختن

مرکب انگیزی

مرکب برون مرکز

مرکب خشک کن

مرکب خوانی

<hr> مترادف مرکب دان : دوات

مرکب دان

مرکب درون مرکز

مرکب دوانیدن

مرکب دوتایی

مرکب دوسویه

مرکب راندن

مرکب ساختن

مرکب ساز

مرکب سازی

<hr> مترادف مرکب شدن : ترکیب شدن، آمیختن، آمیخته شدن

مترادف مرکب شدن : ترکیب شدن، آمیختن، آمیخته شدن

مرکب شدن

مرکب فروش

مرکب فروشی

مرکب متوازن

<hr> مترادف مرکب کردن : ترکیب کردن، آمیختن

مترادف مرکب کردن : ترکیب کردن، آمیختن

مرکب کردن

مرکب گرفتن

<hr> مترادف مرکبات : آمیخته ها، ترکیبات ، درختان میوه نارنج، لیمو، پرتقال، نارنگی <hr> متضاد مرکبات : مفردات، بسایط <hr> برابر پارسی : ترشاب، آمیختگان، نارنج گونه ها، پیوندیان

مترادف مرکبات : آمیخته ها، ترکیبات ، درختان میوه نارنج، لیمو، پرتقال، نارنگی متضاد مرکبات : مفردات، بسایط برابر پارسی : ترشاب، آمیختگان، نارنج گونه ها، پیوندیان

مرکبات

مرکبان

مرکبه

مرکبی

<hr> مترادف مرکز : بین، میان، میانه، وسط، پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل، محور، کانون، قلب <hr> برابر پارسی : کانون، پایتخت، فرنشین، کُیان، میان، میان گاه، میانه، نافه، هسته

مترادف مرکز : بین، میان، میانه، وسط، پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل، محور، کانون، قلب برابر پارسی : کانون، پایتخت، فرنشین، کُیان، میان، میان گاه، میانه، نافه، هسته

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی