مرگور

مرگی

مرگیجه

<hr> مترادف مری : سرخ نای <hr> برابر پارسی : سرخ نای

مترادف مری : سرخ نای برابر پارسی : سرخ نای

مری

مری آماس

مری اباد

مری زبانک

مری کردن

مریئا

مریا

مریافلن

مریان

مریان واق اولر

مریانج

مریب

مریت

مریتانی

مریث

مریج

مریج محله

مریجان

مریح

<hr> مترادف مریخ : بهرام، آهن، پولاد <hr> برابر پارسی : ( مرّیخ ) بهرام | بهرام، وهرام

مترادف مریخ : بهرام، آهن، پولاد برابر پارسی : ( مرّیخ ) بهرام | بهرام، وهرام

مریخ

مریخ رزم

مریخ سلب

مریخ سیرت

مریخ فام

مریخ نبرد

مریخ نورد

مریخی

<hr> مترادف مرید : پیرو، هواخواه ، علاقه مند، دوستدار، محب، ارادتمند، ارادت کیش <hr> متضاد مرید : مراد، مرشد <hr> برابر پارسی : پیرو، دنباله رو، سرسپرده

مترادف مرید : پیرو، هواخواه ، علاقه مند، دوستدار، محب، ارادتمند، ارادت کیش متضاد مرید : مراد، مرشد برابر پارسی : پیرو، دنباله رو، سرسپرده

مرید

مرید بازی

مریدا

مریداباد

مریدان

مریده

مریدی

مریر

مریره

<hr> مترادف مریزاد : آفرین، احسنت حرف تحسین

مترادف مریزاد : آفرین، احسنت حرف تحسین

مریزاد

مریزجان

مریس

مریسی

مریسیع

مریسیه

مریش

<hr> مترادف مریض : آهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم <hr> متضاد مریض : تندرست، سالم <hr> برابر پارسی : بیمار، دردمند، رنجور، ناخوش

مترادف مریض : آهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم متضاد مریض : تندرست، سالم برابر پارسی : بیمار، دردمند، رنجور، ناخوش

مریض

مریض دار

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی