نبرد کردن

نبردناو

<hr> مترادف نبرده : جنگاور، جنگجو، جنگی، رزمنده، سلحشور، نبردپیشه

مترادف نبرده : جنگاور، جنگجو، جنگی، رزمنده، سلحشور، نبردپیشه

نبرده

نبردگاه

نبردی

نبری

نبریس

نبز

نبس

نبسه

<hr> مترادف نبش : پیچ، سوق، سوک، کنج، گوشه، افشاسازی، گورشکافی، استخراج

مترادف نبش : پیچ، سوق، سوک، کنج، گوشه، افشاسازی، گورشکافی، استخراج

نبش

نبشت

نبشت افزار

نبشتن

<hr> مترادف نبشته : عریضه، کتیبه، مسطور، منشور، نامه، نوشته، امریه، حکم، فرمان، تقدیر، سرنوشت، محتوم، مقدر

مترادف نبشته : عریضه، کتیبه، مسطور، منشور، نامه، نوشته، امریه، حکم، فرمان، تقدیر، سرنوشت، محتوم، مقدر

نبشته

نبشته امدن

نبشی

نبص

<hr> مترادف نبض : تپش، ضربان، جریان، سیر <hr> برابر پارسی : تپش

مترادف نبض : تپش، ضربان، جریان، سیر برابر پارسی : تپش

نبض

نبض خورشید

نبض دار

نبض دوگانه

<hr> مترادف نبض شناس : پزشک، حکیم، طبیب، نبض گیر

مترادف نبض شناس : پزشک، حکیم، طبیب، نبض گیر

نبض شناس

نبض شناسی

نبض شکمی

نبض ضعیف

نبض متناوب

نبض نگار

نبض گرفتن

نبض گیر

نبط

نبطی

نبطیه

نبع

نبغ

نبغه

نبق

<hr> مترادف نبل : آگاهی، ذکاوت، فضل، هوش، بزرگی، بزرگواری، نجابت

مترادف نبل : آگاهی، ذکاوت، فضل، هوش، بزرگی، بزرگواری، نجابت

نبل

نبله

نبه

نبهانی

<hr> مترادف نبهره : قلب، نارایج، ناروا، ناسره، بی مقدار، پست، دونمایه، زبون، فرومایه، ناگهان

مترادف نبهره : قلب، نارایج، ناروا، ناسره، بی مقدار، پست، دونمایه، زبون، فرومایه، ناگهان

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی