فرهنگ فارسی

هرزه خواری

هرزه درای

<hr> مترادف هرزه درایی : بیهوده گویی، ژاژاخایی، لاف، مهمل بافی، هرزه خایی، هرزه لایی، یاوه گویی

مترادف هرزه درایی : بیهوده گویی، ژاژاخایی، لاف، مهمل بافی، هرزه خایی، هرزه لایی، یاوه گویی

هرزه درایی

هرزه دو

هرزه رو

هرزه زبان

هرزه شدن

<hr> مترادف هرزه لاف : بیهوده گو، ژاژخا، لاف زن، لاف گو، هرزه درا، هرزه گو

مترادف هرزه لاف : بیهوده گو، ژاژخا، لاف زن، لاف گو، هرزه درا، هرزه گو

هرزه لاف

<hr> مترادف هرزه لای : بیهوده گو، لاف زن، هرزه گو

مترادف هرزه لای : بیهوده گو، لاف زن، هرزه گو

هرزه لای

هرزه نگاری

هرزه چانگی

هرزه چشم

<hr> مترادف هرزه کار : احمق، فاسد، هردمبیل

مترادف هرزه کار : احمق، فاسد، هردمبیل

هرزه کار

هرزه گردی

هرزه گویی

هرزوقی

<hr> مترادف هرزگی : الواطی، بیهودگی، عیاشی، فسق وفجور، لاابالیگری، لعب، لودگی، لهو

مترادف هرزگی : الواطی، بیهودگی، عیاشی، فسق وفجور، لاابالیگری، لعب، لودگی، لهو

هرزگی

هرس

هرس کردن

هرساله

هرسم

هرسه

هرسویه پادشاهان

هرسین

هرش

هرشل

هرشه

هرشی

هرص

هرض

هرط

هرطرف

هرطقه

هرطمان

<hr> برابر پارسی : هرگونه، هرجور

برابر پارسی : هرگونه، هرجور

هرطور

هرع

هرف

هرق

هرقل

هرقمه

هرل

<hr> مترادف هرم : تاب، تابش، حرارت، دمه

مترادف هرم : تاب، تابش، حرارت، دمه

واژه های حرف "ه" - فرهنگ فارسی