فرهنگ فارسی

همتافتگان

همتافتگان شناسی

همتافتگر

همتافتگری

همتاه

همتاگزینی

همتایابی تصویری

همتایابی رابطه ای

همتایابی عارضه مبنا

همتایابی ناحیه مبنا

همتایه

<hr> مترادف همتایی : برابری، تساوی، همانندی

مترادف همتایی : برابری، تساوی، همانندی

همتایی

همتک

همتی

همج

همجا

همجنس گرا

همجه

<hr> مترادف همجوار : مجاور، نزدیک، هم دیوار، همسایه، هم مرز <hr> برابر پارسی : همسایه

مترادف همجوار : مجاور، نزدیک، هم دیوار، همسایه، هم مرز برابر پارسی : همسایه

همجوار

همجوش

همجوش دمابالا

همجوش دماپایین

همجوشانی اطلاعات

همجوشی داده ها

همجی

<hr> مترادف همخوان : صامت، هماهنگ

مترادف همخوان : صامت، هماهنگ

همخوان

همخوان 2

همخوان 3

همخوان سازی

همخوانی 1

همخوانی 3

همخوانی 4

همدان

همدانی

همدایگی

همدرد

<hr> مترادف همدردی : تسلیت

همدردی

<hr> مترادف همدست : شریک، متفق، معاون، معین، همراه

مترادف همدست : شریک، متفق، معاون، معین، همراه

همدست

همدست شدن

همدلانه

<hr> مترادف همدلی : اتحاد، اتفاق، سازواری، وفاق، همراهی، هم فکری، یکرنگی، یگانگی <hr> متضاد همدلی : نفاق

مترادف همدلی : اتحاد، اتفاق، سازواری، وفاق، همراهی، هم فکری، یکرنگی، یگانگی متضاد همدلی : نفاق

همدلی

<hr> مترادف همدم : انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، هم زبان، هم صحبت، همنشین، یار

مترادف همدم : انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، هم زبان، هم صحبت، همنشین، یار

همدم

<hr> مترادف همدمی : تولا، دوستی، رفاقت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، هم صحبتی، هم نشینی، هم نفسی

مترادف همدمی : تولا، دوستی، رفاقت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، هم صحبتی، هم نشینی، هم نفسی

واژه های حرف "ه" - فرهنگ فارسی