هنع

هنعه

هنم

هنه

هنو

هنوار

هنود

هنوز

هنوی

<hr> مترادف هنگ : سپاه، فوک، لشکر، رزانت، سنگینی، وقار، توان، زور، قدرت، نیرو

مترادف هنگ : سپاه، فوک، لشکر، رزانت، سنگینی، وقار، توان، زور، قدرت، نیرو

هنگ

هنگ تحدب

هنگ کنگ

هنگ کوژی

هنگار

<hr> مترادف هنگام : اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت

مترادف هنگام : اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت

هنگام

<hr> مترادف هنگامه : ازدحام، الم شنگه، بلوا، پیکار، جنجال، سروصدا، شورش، غوغا، فتنه، گیرودار، معرکه، ولوله، همهمه، هیاهو

مترادف هنگامه : ازدحام، الم شنگه، بلوا، پیکار، جنجال، سروصدا، شورش، غوغا، فتنه، گیرودار، معرکه، ولوله، همهمه، هیاهو

هنگامه

هنگامه نهادن

هنگامه کردن

هنگامه گیر

هنگامی

هنگری

<hr> مترادف هنگفت : بسیار، درشت، زیاد، سرسام آور، فوق العاده <hr> متضاد هنگفت : اندک

مترادف هنگفت : بسیار، درشت، زیاد، سرسام آور، فوق العاده متضاد هنگفت : اندک

هنگفت

هنی

هنیئا

هنیئا لک

هنیئه

هنین

هه

ههه

هو

هو الباقی

هو الحق

هو الحی القیوم

هو انگ هو

هو خیر ناصر و معین

هو و جنجال

هو پیچیدن

هو کردن

هو کشیدن

<hr> مترادف هوا : آتمسفر، اقلیم، جو، شهوت، هوس، هوی، میل، ولع، دم، آسمان، فضا

مترادف هوا : آتمسفر، اقلیم، جو، شهوت، هوس، هوی، میل، ولع، دم، آسمان، فضا

واژه های حرف "ه" - فرهنگ فارسی