فرهنگ فارسی

وافشار هفتی

وافشار هم رسیده

وافشار هوای قطبی

وافشار پس رو

وافشار پسایه

وافشار کوهساری

وافه

وافور

وافور کشیدن

<hr> مترادف وافوری : افیونی، تریاکی، عملی، معتاد، وافورکش

مترادف وافوری : افیونی، تریاکی، عملی، معتاد، وافورکش

وافوری

<hr> مترادف وافی : بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی، باکفایت، سزاوار، لایق، باوفا <hr> برابر پارسی : بسنده، کارآمد

مترادف وافی : بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی، باکفایت، سزاوار، لایق، باوفا برابر پارسی : بسنده، کارآمد

وافی

وافی اصفهانی

وافی الحسب

وافی بالوفیات

وافی تبریزی

وافی دهلوی

وافی عنایت

وافی قندهاری

وافی هروی

وافی کشمیری

واق

واق واق

واقد

واقدی

واقره

واقس

واقصه

واقطبش

واقطبنده

واقطبیدن

واقطبیده

<hr> مترادف واقع : حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق، حادث <hr> برابر پارسی : راستی، جا گرفتن

مترادف واقع : حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق، حادث برابر پارسی : راستی، جا گرفتن

واقع

<hr> برابر پارسی : درست بین، روشن بین

برابر پارسی : درست بین، روشن بین

واقع بین

<hr> مترادف واقع بینی : حقیقت جویی، رآلیسم، واقع گرایی، واقع نگری

مترادف واقع بینی : حقیقت جویی، رآلیسم، واقع گرایی، واقع نگری

واقع بینی

<hr> برابر پارسی : پیشامدن، رویدادن

برابر پارسی : پیشامدن، رویدادن

واقع شدن

واقع نگار

واقع گرایی

واقع گرایی افراطی

واقع گرایی ساختاری

واقع گرایی ساختاری تدافعی

واقع گرایی ساختاری تهاجمی

واقع گرایی نوسنتی

واقع گرایی نوکلاسیک

واقع گرایی کلاسیک

واقع گشتن

<hr> مترادف واقعا : بدرستی، حقیقتاً، کاملاً، نهمار <hr> برابر پارسی : به راستی، بدرستی، براستی، به درستی، بی گمان | ( واقعاً ) به راستی

مترادف واقعا : بدرستی، حقیقتاً، کاملاً، نهمار برابر پارسی : به راستی، بدرستی، براستی، به درستی، بی گمان | ( واقعاً ) به راستی

واژه های حرف "و" - فرهنگ فارسی