<hr> مترادف واقعه : اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد، خواب، رویا، نوم، فوت، مرگ، موت، رستاخیز، قیامت، حال، حسب حال، وضع، واقعات <hr> برابر پارسی : رخداد، رویداد، پیشامد

مترادف واقعه : اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد، خواب، رویا، نوم، فوت، مرگ، موت، رستاخیز، قیامت، حال، حسب حال، وضع، واقعات برابر پارسی : رخداد، رویداد، پیشامد

واقعه

واقعه دشت

واقعه دیده

واقعه رسیده

<hr> مترادف واقعه طلب : شرطلب، فتنه جو، فتنه انگیز، ماجراجو، مفسد، جنگجو، دعوایی

مترادف واقعه طلب : شرطلب، فتنه جو، فتنه انگیز، ماجراجو، مفسد، جنگجو، دعوایی

واقعه طلب

واقعه طلبی

واقعه نویس

<hr> مترادف واقعی : حقیقی، صحیح، مستند <hr> متضاد واقعی : غیرواقعی <hr> برابر پارسی : درست، راست، راستین

مترادف واقعی : حقیقی، صحیح، مستند متضاد واقعی : غیرواقعی برابر پارسی : درست، راست، راستین

واقعی

<hr> مترادف واقعیت : حقیقت، صحت، ماهیت، واقع <hr> برابر پارسی : راستینه، راستینگی

مترادف واقعیت : حقیقت، صحت، ماهیت، واقع برابر پارسی : راستینه، راستینگی

واقعیت

واقعیت برافزوده

واقعیت مجازی

واقعیت گردی

<hr> مترادف واقف : آگاه، باخبر، بیدار، خبیر، شناسا، عارف، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، وارد، بانی، وقف کننده <hr> متضاد واقف : بی خبر <hr> برابر پارسی : آگاه، دانا

مترادف واقف : آگاه، باخبر، بیدار، خبیر، شناسا، عارف، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، وارد، بانی، وقف کننده متضاد واقف : بی خبر برابر پارسی : آگاه، دانا

واقف

واقف حیدر ابادی

واقف خلخالی

واقف شدن

واقف شده امدن

واقف طبرستانی

واقف لاهوری

واقف کردن

واقف گشتن

واقفه

واقفی

واقفی عراقی

واقفین

واقفیه

واقلمروآگاهی

واقم

واقه

واقوصه

واقی

واقیه

<hr> مترادف وال : بال، جناح، بالن، نهنگ، حریر، والا

مترادف وال : بال، جناح، بالن، نهنگ، حریر، والا

وال

وال وار

<hr> مترادف والا : بلند، رفیع، شامخ، عالی، متعالی، مرتفع، منیع، ورنه، بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالی قدر، جلیل، گرامی، شایسته، شریف، نجیب، رئیس، سرور، صدر، برتر، فایق <hr> متضاد والا : فرومایه <hr> برابر پارسی : بالا، برتر | وگرنه

مترادف والا : بلند، رفیع، شامخ، عالی، متعالی، مرتفع، منیع، ورنه، بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالی قدر، جلیل، گرامی، شایسته، شریف، نجیب، رئیس، سرور، صدر، برتر، فایق متضاد والا : فرومایه برابر پارسی : بالا، برتر | وگرنه

والا

والا دید

والا ذگر

والا فلا

والا مناقب

والا مکان

<hr> مترادف والاتبار : شریف نسب، گهری، نجیب زاده، نجیب، والانسب، والاگهر، والانژاد

مترادف والاتبار : شریف نسب، گهری، نجیب زاده، نجیب، والانسب، والاگهر، والانژاد

والاتبار

والاتر

والاحضرت

والاد

والادگر

<hr> مترادف والامقام : ارجمند، بزرگ قدر، بلندپایه، بلندمرتبه، عالی قدر، عالی مقام، والاجاه <hr> متضاد والامقام : دونپایه <hr> برابر پارسی : بلندپایه، گرانمایه، والاجایگاه

مترادف والامقام : ارجمند، بزرگ قدر، بلندپایه، بلندمرتبه، عالی قدر، عالی مقام، والاجاه متضاد والامقام : دونپایه برابر پارسی : بلندپایه، گرانمایه، والاجایگاه

واژه های حرف "و" - فرهنگ فارسی