وردوک

وردک

وردی

وردیج

وردین

وردینج

وررفتن

<hr> مترادف ورز : عمل، کار، پیشه، حرفه، شغل، حاصل، زراعت، کشت

مترادف ورز : عمل، کار، پیشه، حرفه، شغل، حاصل، زراعت، کشت

ورز

ورز دادن

ورزآمایی

ورزآوری

ورزا

ورزاو

ورزدن

ورزرود

<hr> مترادف ورزش : بازی، نرمش، تمرین، مشق، ممارست، اسب سواری، بسکتبال، پرش، پیاده روی، دو، شنا، فوتبال، کشتی، والیبال، هندبال

مترادف ورزش : بازی، نرمش، تمرین، مشق، ممارست، اسب سواری، بسکتبال، پرش، پیاده روی، دو، شنا، فوتبال، کشتی، والیبال، هندبال

ورزش

ورزش خانه

ورزش های آبی

ورزش های دستاکی

ورزش های راکتی

ورزش های زمستانی

ورزش های زیرآبی

ورزش های نشسته

ورزش کردن

ورزش گردی

<hr> مترادف ورزشکار : بازیکن، بسکتبالیست، تنیس باز، دونده، شناگر، فوتبالیست، کشتی گیر، والیبالیست، ورزشدوست، وزنه بردار

مترادف ورزشکار : بازیکن، بسکتبالیست، تنیس باز، دونده، شناگر، فوتبالیست، کشتی گیر، والیبالیست، ورزشدوست، وزنه بردار

ورزشکار

<hr> مترادف ورزشگاه : استادیوم، باشگاه، زورخانه

مترادف ورزشگاه : استادیوم، باشگاه، زورخانه

ورزشگاه

ورزشی

ورزشی نویس

ورزق

ورزقان

ورزم

ورزمان

ورزمان درمانی

ورزمان قلبی

ورزمان لثه

ورزن

ورزنده

ورزندگی

ورزنه

ورزه

ورزو

<hr> مترادف ورزکار : حارث، دهقان، زارع، کشاورز، کشتگر

مترادف ورزکار : حارث، دهقان، زارع، کشاورز، کشتگر

واژه های حرف "و" - فرهنگ فارسی