فرهنگ فارسی

پسند داشتن

پسند رود

پسند شدن

پسند کردن

پسندایی آب

پسندنده

پسنده

<hr> مترادف پسندیدن : ارتضاء، انتخاب کردن، برگزیدن، پذیرفتن، قبول کردن، پسند کردن، مقبول یافتن، تحسین کردن، ستودن

مترادف پسندیدن : ارتضاء، انتخاب کردن، برگزیدن، پذیرفتن، قبول کردن، پسند کردن، مقبول یافتن، تحسین کردن، ستودن

پسندیدن

<hr> مترادف پسندیده : برگزیده، حسنه، خوب، خوشایند، دلپذیر، ستوده، شایسته، مرضی، مرغوب، مستحسن، مطبوع، مطلوب، معقول، مقبول، منتخب، نیک، نیکو، هژیر <hr> متضاد پسندیده : بد، نامرغوب

مترادف پسندیده : برگزیده، حسنه، خوب، خوشایند، دلپذیر، ستوده، شایسته، مرضی، مرغوب، مستحسن، مطبوع، مطلوب، معقول، مقبول، منتخب، نیک، نیکو، هژیر متضاد پسندیده : بد، نامرغوب

پسندیده

پسندیده بودن

پسندیده داشتن

پسندیدگی

پسنیوس نیگر

پسه برداری

پسه وردار

پسوا

پسودن

پسوده

پسوند

پسوندافزایی

پسوندی

پسوه

پسک

پسکل تارکی

پسکوه

پسکی

پسکی ارا

پسی

پسیت تالی

پسیتاکوز

پسیخان

پسیل

پسیل توسیس

<hr> مترادف پسین : بعدازظهر، عصر، بازپسین، فرجام، موخر <hr> متضاد پسین : پیشین

مترادف پسین : بعدازظهر، عصر، بازپسین، فرجام، موخر متضاد پسین : پیشین

پسین

پسین فردا

پسین فردا شب

پسین چهر

پسین چوب

پسینیان

پسیکانالیز

پسیکولوژی

پش

پش بلاند

پش میراکولز

پش کی

پشام

پشاپویه

<hr> مترادف پشت : پس، خلف، ظهر، عقب، ورا، بیرون، خارج، آنسو، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، پشتیبان، حامی، کمک، معین، ملاذ، ملجا، یار، یاور، امرد، کونی، مخنث، مفعول، ملوط، هیز، پی، دنبال <hr> متضاد پشت : جلو، رو

مترادف پشت : پس، خلف، ظهر، عقب، ورا، بیرون، خارج، آنسو، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، پشتیبان، حامی، کمک، معین، ملاذ، ملجا، یار، یاور، امرد، کونی، مخنث، مفعول، ملوط، هیز، پی، دنبال متضاد پشت : جلو، رو

پشت

واژه های حرف "پ" - فرهنگ فارسی