کباروس

کباس

کباساس

کبال

کبالت

کبان

<hr> مترادف کبایر : کبیره ها، معاصی <hr> متضاد کبایر : حسنات

مترادف کبایر : کبیره ها، معاصی متضاد کبایر : حسنات

کبایر

کبایس

کبت

کبتر

کبثا جوریا

کبثا حمرا

کبثا ویرا

کبجه

کبح

<hr> مترادف کبد : جگر <hr> برابر پارسی : جگر

مترادف کبد : جگر برابر پارسی : جگر

کبد

کبدا

کبدوارگی

کبدی

<hr> مترادف کبر : تکبر، خودپسندی، خودپرستی، خودخواهی، خودستایی، عجب، غرور، کبار، مغروری، نخوت، نی <hr> متضاد کبر : افتادگی <hr> برابر پارسی : بزرگ، خود بزرگ بینی، خودخواهی، خودنمایی

مترادف کبر : تکبر، خودپسندی، خودپرستی، خودخواهی، خودستایی، عجب، غرور، کبار، مغروری، نخوت، نی متضاد کبر : افتادگی برابر پارسی : بزرگ، خود بزرگ بینی، خودخواهی، خودنمایی

کبر

کبر انگیز

کبر اور

کبر اوردن

کبر حاصل کردن

کبر رومی

کبر فروختن

کبر نمودن

کبر کازرونی

کبر کاپات

کبر کردن

کبر کی جر

کبرا

کبره

کبره بستن

کبره بسته

کبروا

کبروی

کبرویه

کبرکی چهال

کبری

<hr> مترادف کبریا : بزرگواری، بزرگی، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدرت، کلانی، هیبت <hr> متضاد کبریا : حقارت، کوچکی <hr> برابر پارسی : بزرگی، شکوه، فر، والایی

مترادف کبریا : بزرگواری، بزرگی، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدرت، کلانی، هیبت متضاد کبریا : حقارت، کوچکی برابر پارسی : بزرگی، شکوه، فر، والایی

کبریا

کبریان

کبریاکلا

<hr> برابر پارسی : گیرانه، آتشزنه، گوگرد

واژه های حرف "ک" - فرهنگ فارسی