فرهنگ فارسی

<hr> مترادف کسر : برخه، خرده، تقلیل، کاهش، نقصان، تفریق، کم، منها، خرد کردن، شکست، شکستن <hr> برابر پارسی : برخه، کاهش، کم، بخش، برداشتها

مترادف کسر : برخه، خرده، تقلیل، کاهش، نقصان، تفریق، کم، منها، خرد کردن، شکست، شکستن برابر پارسی : برخه، کاهش، کم، بخش، برداشتها

کسر

کسر اوردن

کسر حجم

کسر سره

کسر شاخگی

کسر مجاز پوست

کسر ناسره

کسر نمونه برداری

کسر پوست

<hr> برابر پارسی : کاهیدن، کاستن، کم کردن | کاستن

برابر پارسی : کاهیدن، کاستن، کم کردن | کاستن

کسر کردن

کسر گذاشتن

کسرات

<hr> مترادف کسره : زبر، شکسته <hr> برابر پارسی : زیرنشان، زیرواگ

مترادف کسره : زبر، شکسته برابر پارسی : زیرنشان، زیرواگ

کسره

کسروی

<hr> برابر پارسی : خسرو پرویز، خسرو

برابر پارسی : خسرو پرویز، خسرو

کسری

کسری انرژی

کسرینه

کسس

کسسته

کسستگی

کسطال

کسع

کسعه

کسعوم

کسعی

کسف

<hr> مترادف کسل : بی حال، خسته، فرسوده، دردمند، مریض، ناخوش، تنبل، سست، کاهل، ناتوان <hr> برابر پارسی : رنجور، ناتوان، دلتنگ

مترادف کسل : بی حال، خسته، فرسوده، دردمند، مریض، ناخوش، تنبل، سست، کاهل، ناتوان برابر پارسی : رنجور، ناتوان، دلتنگ

کسل

کسلان

کسلانی

کسلخه

کسله

کسلی

کسلیان

کسم

کسما

کسمایی

کسمه

کسمه شکستن

کسندر

کسو

کسوب

<hr> مترادف کسوت : پوشاک، جامه، رخت، زی، قبا، لباس، ملبوس <hr> برابر پارسی : جامه، پوشش، رخت، پوشاک

مترادف کسوت : پوشاک، جامه، رخت، زی، قبا، لباس، ملبوس برابر پارسی : جامه، پوشش، رخت، پوشاک

کسوت

کسوت گری

کسور

کسورات

<hr> برابر پارسی : خورشید گرفتگی، خورشیدگرفتگی

برابر پارسی : خورشید گرفتگی، خورشیدگرفتگی

واژه های حرف "ک" - فرهنگ فارسی