کم گرفتن

کم گشتن

کم گفتار

کم گو ی

کم گویی

<hr> مترادف کما : اغما، بی حسی، بیهوشی، غش <hr> برابر پارسی : ژرفخواب

مترادف کما : اغما، بی حسی، بیهوشی، غش برابر پارسی : ژرفخواب

کما

کما یوک

کمائن

کمابیش

کمابیشی

کمات

کماتر

کماتل

کماته

کماتی

کماثر

کماج

کماج خور

کماج پز

کماج پزی

کماجدان

کماجه

کماخ

کماد

کماده

کمار

کمارج

کماری

کماریم

کمازان

کماس

کماسه

کماسه گری

کماش

کماشه

کماع

کماغینه

کمافیطس

<hr> مترادف کمال : استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت <hr> برابر پارسی : فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری

مترادف کمال : استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت برابر پارسی : فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری

واژه های حرف "ک" - فرهنگ فارسی