کنده کار

<hr> مترادف کنده کاری : حکاکی، کنده گری، نقر

مترادف کنده کاری : حکاکی، کنده گری، نقر

کنده کاری

کنده کنی

کنده گر

کنده گری

کندهه

کندو

کندو کو

کندو کوب

کندوآکند

کندوان

کندوج

کندور

کندوری

کندوش

کندوله

کندوپاش کاتدی

<hr> مترادف کندوکاو : تجسس، تحقیق، تفحص، جست وجو، کاوش

مترادف کندوکاو : تجسس، تحقیق، تفحص، جست وجو، کاوش

کندوکاو

کندوی زنبور

کندویی

کندپا

کندک

کندکاری

کندکلی

کندگی

<hr> مترادف کندی : آهستگی، بطو، تانی، فترت، دلیری، شجاعت <hr> متضاد کندی : تند، تیزی

مترادف کندی : آهستگی، بطو، تانی، فترت، دلیری، شجاعت متضاد کندی : تند، تیزی

کندی

کندی کردن

کندیل

کندیل کردن

کنر

کنراد

<hr> مترادف کنز : دفینه، گنج، گنجینه

مترادف کنز : دفینه، گنج، گنجینه

کنز

کنزا

کنزق

<hr> مترادف کنس : بخیل، پست، تنگ چشم، خسیس، فرومایه، لئیم، ممسک <hr> برابر پارسی : نخور، پول دوست، چشم تنگ

مترادف کنس : بخیل، پست، تنگ چشم، خسیس، فرومایه، لئیم، ممسک برابر پارسی : نخور، پول دوست، چشم تنگ

کنس

کنست

کنستانت دوم

کنستانتین

<hr> برابر پارسی : همنوازی

کنسرت

کنسرتو

کنسرتوی کُرال

<hr> مترادف کنسرسیوم : شرکت، کارتل، کمپانی <hr> برابر پارسی : گردهمایی

مترادف کنسرسیوم : شرکت، کارتل، کمپانی برابر پارسی : گردهمایی

واژه های حرف "ک" - فرهنگ فارسی