دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : فراوانی، کمال، انباشتگی، درشتی، فراخی، دامنه، نوسان، میدان نوسان، بزرگی، میدان، استعداد، فاصلهء زیاد، فضا داری <hr> معانی دیگر : (برق و الکترونیک) دامنه ی نوسان، فاصله ی بین وسط و سرموج، گسترش، وفور، فزونی، پری، وسعت نظر، گسترش فکری، (نجوم) زاویه ای که ستاره هنگام طلوع و غروب خود با سطح افق می سازد، مکمل سمت

معنی : فراوانی، کمال، انباشتگی، درشتی، فراخی، دامنه، نوسان، میدان نوسان، بزرگی، میدان، استعداد، فاصلهء زیاد، فضا داری معانی دیگر : (برق و الکترونیک) دامنه ی نوسان، فاصله ی بین وسط و سرموج، گسترش، وفور، فزونی، پری، وسعت نظر، گسترش فکری، (نجوم) زاویه ای که ستاره هنگام طلوع و غروب خود با سطح افق می ساز

amplitude

amplitude control

amplitude distortion

amplitude fading

amplitude frequency response frequency characterlstic frequency response response

amplitude gain

amplitude limiter

amplitude modulated transmitter

amplitude modulated wava

<hr> (الکترونیک) تحمیل دامنه ای، مدولاسیون دامنه (مخفف آن: am)، am تلفیق دامنه ای

(الکترونیک) تحمیل دامنه ای، مدولاسیون دامنه (مخفف آن: am)، am تلفیق دامنه ای

amplitude modulation

amplitude modulation coefficient

amplitude modulation factor

amplitude modulation noise level

amplitude modulation rejection

amplitude modulation suppressed carrier

amplitude modulation without carrier

amplitude modutation

amplitude noise

amplitude of a complex number

amplitude of a point

amplitude of vibration

amplitude range

amplitude ratio

amplitude representation

amplitude response

amplitude shift keying

amplitude spectrum

amplitude stability

ampoule polymerization

<hr> (یونان و روم باستان) بطری گرد و دارای دو دسته، تنگ دسته دار، کیسک، فراخی، بخش متسع یک مجرا

(یونان و روم باستان) بطری گرد و دارای دو دسته، تنگ دسته دار، کیسک، فراخی، بخش متسع یک مجرا

ampulla

<hr> معنی : قطع عضوی از بدن <hr> معانی دیگر : قطع عضوی از بدن

معنی : قطع عضوی از بدن معانی دیگر : قطع عضوی از بدن

amputation

<hr> (جراحی) کسی که عضوی از بدنش قطع شده است، ادمی که دست یا پا و یا عضو دیگرش قطع شده باشد

(جراحی) کسی که عضوی از بدنش قطع شده است، ادمی که دست یا پا و یا عضو دیگرش قطع شده باشد

amputee

amraam

amrit

amstallite

amtft

amti

amtor

amuno

amver

<hr> (کالبدشناسی) اعضای بادامی شکل بدن (مثل لوزه ها)، بادام واره ها، بادامه، لوزه، لوزتین

(کالبدشناسی) اعضای بادامی شکل بدن (مثل لوزه ها)، بادام واره ها، بادامه، لوزه، لوزتین

amygdala

<hr> (شیمی) امیگدالین (گلیکوزید بلورین به فرمول c20h27no11 که از بادام تلخ گرفته می شود)

(شیمی) امیگدالین (گلیکوزید بلورین به فرمول c20h27no11 که از بادام تلخ گرفته می شود)

amygdalin

<hr> (سنگ شناسی) سنگ آذرین دارای بادامک (رجوع شود به: amygdale)، بادامی شکل، بادام واره، بادام واره دارای بادامک یا بادام واره

(سنگ شناسی) سنگ آذرین دارای بادامک (رجوع شود به: amygdale)، بادامی شکل، بادام واره، بادام واره دارای بادامک یا بادام واره

amygdaloid

amygdaloidal

<hr> نشاسته مانند، نشاسته ای، آهاری

نشاسته مانند، نشاسته ای، آهاری

amylaceous

amylaceous body

<hr> (فیزیولوژی) آمیلاز (آنزیم موجود در آب دهان و ترشحات لوزالمعده و غیره که در تبدیل نشاسته به قند نقش دارد)

(فیزیولوژی) آمیلاز (آنزیم موجود در آب دهان و ترشحات لوزالمعده و غیره که در تبدیل نشاسته به قند نقش دارد)

واژه های حرف "a" - دیکشنری تخصصی