دیکشنری تخصصی

avalanche induced migration

avalanche ionization

avalanche multiplication

avalanche noise

avalanche oscillator

avalanche photodiode

avalanche ripple mark

avalanche track

avalanche wind or avalanche or avalanche

avalanching

avalibility factor

avalonain orogeney or orogeny or orogeny

avant grade

avant grade and abstract film

avant grade film

avant gradism

avant scene

avanturine

<hr> (آیین هندو) نزول دارگونه به زمین (به صورت انسان)، پیکرگیری خدا

(آیین هندو) نزول دارگونه به زمین (به صورت انسان)، پیکرگیری خدا

avatar

avatara

avellanaire

aven

aven d ‘effondrement

aventurine feldspar or feldspar or feldspar or oventurine

aventurine glass

aventurine or avanturine or avanturine

aventurine quartz

<hr> معنی : راه، خیابان، خیابان وسیع <hr> معانی دیگر : (انگلیس) جاده ای که از راه اصلی به منزل اعیانی کشیده شده، وسیله ی رسیدن به چیزی، خیابان پهن (عریض تراز street)، راه یا گذرگاه که دو طرفش درخت باشد، کوچه باه، راه مفر

معنی : راه، خیابان، خیابان وسیع معانی دیگر : (انگلیس) جاده ای که از راه اصلی به منزل اعیانی کشیده شده، وسیله ی رسیدن به چیزی، خیابان پهن (عریض تراز street)، راه یا گذرگاه که دو طرفش درخت باشد، کوچه باه، راه مفر

avenue

<hr> معنی : تصدیق کردن، اثبات کردن، بطور قطع اظهار داشتن، از روی یقین گفتن، بحق دانستن <hr> معانی دیگر : تاکید کردن، قویا اظهار کردن، به طور یقین گفتن، به طور حق به جانب گفتن

معنی : تصدیق کردن، اثبات کردن، بطور قطع اظهار داشتن، از روی یقین گفتن، بحق دانستن معانی دیگر : تاکید کردن، قویا اظهار کردن، به طور یقین گفتن، به طور حق به جانب گفتن

aver

<hr> معنی : میانگین، درجه عادی، متوسط، حد وسط، میانی، حد وسط پیدا کردن، میانه قرار دادن، میانگین گرفتن، بالغ شدن <hr> معانی دیگر : معدل، (ریاضی) میان گاه، میانه، عادی، معدل گرفتن، حد وسط تعیین کردن، متوسط (چیزی را) تعیین کردن، سرشکن کردن، به طور متساوی تقسیم کردن، (از ریشه ی عربی)، (بازی بیس بال) میانگین چوگان زنی، (قوانین دریانوردی) خسارت به کشتی یا کالای آن، تسهیم منصفانه ی خسارت و ضرر بین شرکا، مخارج و هزینه های پرداختی توسط ناخدا، حد وسط چیزیرا پیدا کردن، رویهمرفته

معنی : میانگین، درجه عادی، متوسط، حد وسط، میانی، حد وسط پیدا کردن، میانه قرار دادن، میانگین گرفتن، بالغ شدن معانی دیگر : معدل، (ریاضی) میان گاه، میانه، عادی، معدل گرفتن، حد وسط تعیین کردن، متوسط (چیزی را) تعیین کردن، سرشکن کردن، به طور متساوی تقسیم کردن، (از ریشه ی عربی)، (بازی بیس بال) میانگین چوگا

واژه های حرف "a" - دیکشنری تخصصی