دیکشنری تخصصی

bidirectional pulse

bidirectional thyristor

bidirectional transducer

bidou formation or bidou or bidou

bidrectional

bidrectional parallel port

bidrectional printing

bidual

bidual space

bieberbach conjecture

bieberite or colbalt vitrol or colbalt vitrol

bieffeux

biehlite

bielico czarnoziom

bielicowanie

bien hoa

bienayme chebyshev inequality

bieuf

<hr> دارای دو ریسمان یا سیم (مثل برخی دستگاه های سنجش)، دونخه، دوسیمی

دارای دو ریسمان یا سیم (مثل برخی دستگاه های سنجش)، دونخه، دوسیمی

bifilar

bifilar resistor

bifilar transformer

bifilar winding

<hr> معنی : دو دید، دارای دو کانون، دوکانونی <hr> معانی دیگر : (در مورد عدسی) دو کانونه، دو دیده، دوکانونی درمورد عدسی، عینک دو کانونی

معنی : دو دید، دارای دو کانون، دوکانونی معانی دیگر : (در مورد عدسی) دو کانونه، دو دیده، دوکانونی درمورد عدسی، عینک دو کانونی

bifocal

biforaminate

<hr> دارای دو شکل، دارای خصوصیات دو شکل یا طرح مختلف، دو دیس، دوشکلی، دو وجهی

دارای دو شکل، دارای خصوصیات دو شکل یا طرح مختلف، دو دیس، دوشکلی، دو وجهی

biform

biform processes

bifunctional

bifunctional catalysis

<hr> معنی : دوشاخهای، دوشاخه شدن، دوشاخه کردن، بدوشاخه منشعب کردن <hr> معانی دیگر : تقسیم به دو مسیر شدن، دارای دو شاخ یا دو مسیر

معنی : دوشاخهای، دوشاخه شدن، دوشاخه کردن، بدوشاخه منشعب کردن معانی دیگر : تقسیم به دو مسیر شدن، دارای دو شاخ یا دو مسیر

bifurcate

bifurcated

bifurcated contact

bifurcated systems

bifurcating

<hr> معنی : شاخه، تقسیم بدو شاخه، شکاف گاه <hr> معانی دیگر : دو شاخگی، دوشاخه شدن، محل انشعاب به دو بخش، دوراهی

معنی : شاخه، تقسیم بدو شاخه، شکاف گاه معانی دیگر : دو شاخگی، دوشاخه شدن، محل انشعاب به دو بخش، دوراهی

bifurcation

bifurcation gate

bifurcation ratio

bifurication

<hr> معنی : بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم <hr> معانی دیگر : درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، (در ساختارهای دو واژه ای)، سترک، ادم برجسته

معنی : بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم معانی دیگر : درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، (در ساختارهای دو واژه ای)، سترک، ادم برجسته

big bang

big blue

big close up

big crunch

<hr> معنی : دب اکبر <hr> معانی دیگر : (نجوم) دب اکبر

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی