دیکشنری تخصصی

brakish water

bramafan

brambled

bramo or ferre

<hr> معنی : سبوس، پوست گندم، نخاله <hr> معانی دیگر : سبوس (پوسته ی خارجی گندم و برنج و غیره که با سرند کردن از آرد جدا می کنند)، زبره، سبوسه

معنی : سبوس، پوست گندم، نخاله معانی دیگر : سبوس (پوسته ی خارجی گندم و برنج و غیره که با سرند کردن از آرد جدا می کنند)، زبره، سبوسه

bran

<hr> معنی : شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع، منشعب شدن، شاخه دراوردن، شاخهشاخه شدن، گل و بوته انداختن، مشتق شدن، جوانه زدن، براهجدیدی رفتن <hr> معانی دیگر : شاخ درخت، برزه، برسم، کنگ، شخ، شاخه آوردن، به شاخه بخش شدن، شاخه شاخه منشعب شدن، به چند شاخه تقسیم شدن، شاخه ی رود یا نهر، شاخابه، ریزابه، دریا شاخه، شاخه ی علمی، شاخه ای از درخت خانوادگی، (زبان شناسی) عضو خانواده ای از زبان ها، (ادارات و شرکت ها و غیره) شعبه، هر چیز شاخه مانند (مثل شاخ های فرعی گوزن)، رجوع شود به: branch water، (کامپیوتر) جهش، پرش (رجوع شود به: jump)، به بخش دیگری از برنامه رفتن، پرش کردن، (قلاب دوزی) به طرح شاخ و برگ قلاب دوزی کردن، باtheو forth شاخه دراوردن، باfrom مشتق شدن

معنی : شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع، منشعب شدن، شاخه دراوردن، شاخهشاخه شدن، گل و بوته انداختن، مشتق شدن، جوانه زدن، براهجدیدی رفتن معانی دیگر : شاخ درخت، برزه، برسم، کنگ، شخ، شاخه آوردن، به شاخه بخش شدن، شاخه شاخه منشعب شدن، به چند شاخه تقسیم شدن، شاخه ی رود یا نهر، شاخابه، ریزابه، 

branch

branch and bound

branch and bound method

branch circuit

branch control structure

branch current

branch cut

branch cutout

branch instruction

<hr> معنی : شاخه، خط فرعی <hr> معانی دیگر : شاخه خطفرعی، قطار محلی، راه آهن فرعی

معنی : شاخه، خط فرعی معانی دیگر : شاخه خطفرعی، قطار محلی، راه آهن فرعی

branch line

branch line bybrid

branch mesh matrix

branch of a curve

branch of a function

branch of a hyperbola

<hr> علوم دریایى : سرلوله

branch pipe

branch point

branch point junction point

branch resistance

branch staunch

branch transmittance

branched

<hr> (شیمی) زنجیره ی باز، باز زنجیر، زنجیره ی اتم های کربن با تعدادی شاخه های راست فرعی

(شیمی) زنجیره ی باز، باز زنجیر، زنجیره ی اتم های کربن با تعدادی شاخه های راست فرعی

branched chain

branched chain hydrocarbon branched

branched chain structure

branched polymer

branched vein branch vein

branchia

<hr> معنی : منشعب <hr> معانی دیگر : شاخه اى روانشناسى : شاخه گزینى

معنی : منشعب معانی دیگر : شاخه اى روانشناسى : شاخه گزینى

branching

branching process

branching system

<hr> (جانورشناسی) آبشش پا (انواع سخت پوستان رده ی branchiopoda که دست و پای برگ مانند دارند)

(جانورشناسی) آبشش پا (انواع سخت پوستان رده ی branchiopoda که دست و پای برگ مانند دارند)

branchiopod

<hr> معنی : مارک، نوع، انگ، داغ، نیمسوز، جنس، رقم، لکه بدنامی، علامت داغ، اتش پاره، جور، نشان، علامت گذاشتن، لکه دار کردن، داغ کردن، داغ زدن، خاطرنشان کردن <hr> معانی دیگر : چوب نیم سوخته، نشانی که با آهن داغ بر پوست حیوانات و جنایتکاران می زدند (به منظور شناسایی)، آهنی که با آن داغ می زنند، نشان دار کردن (با داغ)، ننگ، نشان بی آبرویی، لکه ی بدنامی، ننگین کردن، نشان ویژه، مارک (برچسب)، گونه، نشان تجارتی، نوع مخصوص، نقش بستن، (قدیمی) شمشیر، داه، داه ودرفش، علامت، درشعر داه کردن، داه زدن

معنی : مارک، نوع، انگ، داغ، نیمسوز، جنس، رقم، لکه بدنامی، علامت داغ، اتش پاره، جور، نشان، علامت گذاشتن، لکه دار کردن، داغ کردن، داغ زدن، خاطرنشان کردن معانی دیگر : چوب نیم سوخته، نشانی که با آهن داغ بر پوست حیوانات و جنایتکاران می زدند (به منظور شناسایی)، آهنی که با آن داغ می زنند، نشان دار کردن (با

brand

brand of dyestuff

brandholzite

brandtite

brangus

brannerite or orthobrannerite or orthobrannerite

brannockite

brant and stape

brashness

<hr> معنی : برنج، پول خرد برنجی، بی شرمی، افسر ارشد، برنجی <hr> معانی دیگر : هر چیز ساخته شده از برنج، پرنگین، ساز بادی، نوازنده ی ساز بادی، (خودمانی) افسران ارشد (ارتش)، کارمندان عالیرتبه، (فلز) برنج، پرنگ (آمیزه ی مس و روی)، سفید روی، پلاک برنجی، لوحه ی برنجی، گستاخی، توهین، پررویی، (مکانیک) بوش یا آستر یاتاقان، بالشتک، برنج فلز

معنی : برنج، پول خرد برنجی، بی شرمی، افسر ارشد، برنجی معانی دیگر : هر چیز ساخته شده از برنج، پرنگین، ساز بادی، نوازنده ی ساز بادی، (خودمانی) افسران ارشد (ارتش)، کارمندان عالیرتبه، (فلز) برنج، پرنگ (آمیزه ی مس و روی)، سفید روی، پلاک برنجی، لوحه ی برنجی، گستاخی، توهین، پررویی، (مکانیک) بوش یا آستر یات

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی