دیکشنری تخصصی

cloud absorption

cloud attenuation

cloud band pattern

cloud blast

cloud burust

cloud ceiling

<hr> (شیمی - فیزیک) اتاق بخار (اتاقکی از بخار اشباع شده که ذرات یونیزه شده را نمایان می سازد)

(شیمی - فیزیک) اتاق بخار (اتاقکی از بخار اشباع شده که ذرات یونیزه شده را نمایان می سازد)

cloud chamber

cloud classification

cloud cover

cloud discharge

cloud droplet

cloud echo

cloud genera

cloud height

cloud on title

cloud point

cloud pulse

cloud seeding

cloud to cloud discharge

cloud to ground discharge

cloud velocity gaging

<hr> معنی : رگبار <hr> معانی دیگر : رگبار، باران تندناگهانی

معنی : رگبار معانی دیگر : رگبار، باران تندناگهانی

cloudburst

cloudburst flood

clouded agate

<hr> تیرگی، تاریکی، افسردگی

تیرگی، تاریکی، افسردگی

cloudiness

clouding of consiousness

<hr> معنی : تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی <hr> معانی دیگر : (آبگونه) گل آلود، کدر، گرفته، لای دار، مبهم، نامشخص، ابر مانند، (در مورد سنگ مرمر و چوب و غیره) دارای نقش ابر مانند، رگه دار

معنی : تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی معانی دیگر : (آبگونه) گل آلود، کدر، گرفته، لای دار، مبهم، نامشخص، ابر مانند، (در مورد سنگ مرمر و چوب و غیره) دارای نقش ابر مانند، رگه دار

cloudy

cloumnar fracture

<hr> معنی : میخک، گل میخک، بوته میخک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت میخک (eugenia aromatica از خانواده ی myrtle ـ درخت حاره و همیشه بهار و در اصل بومی آسیای شرقی)، یک قاچ سیر (و غیره)، پر، حبه، زمان گذشته ی فعل: cleave، نوعی ادویه معطر میخک

معنی : میخک، گل میخک، بوته میخک معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت میخک (eugenia aromatica از خانواده ی myrtle ـ درخت حاره و همیشه بهار و در اصل بومی آسیای شرقی)، یک قاچ سیر (و غیره)، پر، حبه، زمان گذشته ی فعل: cleave، نوعی ادویه معطر میخک

clove

clover leaf antenna

<hr> معنی : برگ شبدر، چهار راه اتوبان <hr> معانی دیگر : (راه سازی) تقاطع شبدری

معنی : برگ شبدر، چهار راه اتوبان معانی دیگر : (راه سازی) تقاطع شبدری

cloverleaf

cloverleaf interchange

cloverleaf intersection

clovissoi

cloye

clpher

clphony equlpment

clrcust noise

<hr> معنی : انجمن، چماق، باشگاه، کانون، گرز، باتون، مجمع، خال گشنیز، خاج، عمود، چماق زدن، تشکیل باشگاه یا انجمن دادن <hr> معانی دیگر : چوگان، چنبه، کوتنگ، کدنگ، باهو، بازه، مردنگ، توپوز، چوبدستی، کوتک، با چوبدستی یا چماق زدن، انگامه، جرگه، رجوع شود به: golf club، ساختمان یا اتاق یا تسهیلات انجمن و باشگاه، میخانه (کلوپ شبانه یا nightclub می گویند)، (ورق بازی) خاج، گشنیز، متحد کردن یا شدن، یکپارچه شدن یا کردن، پول روی هم گذاشتن، (نادر) انجمن کردن، متشکل شدن، درورق خال گشنیز، مجمع vi، vti :چماق زدن

معنی : انجمن، چماق، باشگاه، کانون، گرز، باتون، مجمع، خال گشنیز، خاج، عمود، چماق زدن، تشکیل باشگاه یا انجمن دادن معانی دیگر : چوگان، چنبه، کوتنگ، کدنگ، باهو، بازه، مردنگ، توپوز، چوبدستی، کوتک، با چوبدستی یا چماق زدن، انگامه، جرگه، رجوع شود به: golf club، ساختمان یا اتاق یا تسهیلات انجمن و باشگاه، میخ

club

club alpin suisse

club alpine francais

club alpine italian

club anchor

club pattern

<hr> معنی : راهنما، اثر، نشان، گوی، رشته، گره، کلید، گلوله نخ، مدرک، بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن، گلوله کردن <hr> معانی دیگر : (در حل مسئله یا راز) کلید، مفتاح، سر نخ، سررشته، برگه، قرینه، (امریکا - عامیانه - اغلب با on یا in) اطلاعات لازم را در اختیار گذاشتن، آگاهانیدن، (عامیانه) مدرک، راه حل، (از روی قراین) نشان دادن، clew کلید

معنی : راهنما، اثر، نشان، گوی، رشته، گره، کلید، گلوله نخ، مدرک، بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن، گلوله کردن معانی دیگر : (در حل مسئله یا راز) کلید، مفتاح، سر نخ، سررشته، برگه، قرینه، (امریکا - عامیانه - اغلب با on یا in) اطلاعات لازم را در اختیار گذاشتن، آگاهانیدن، (عامیانه) مدرک، راه حل، (از روی قراین

clue

<hr> معنی : انبوه، دسته، مشت، ضربه سنگین، انبوه کردن <hr> معانی دیگر : (درخت و گیاه) انبوه، انبوهه، سنبله، کلاله، (با گام های سنگین و پر صدا) راه رفتن ( tramp هم می گویند)، توده، همفشرد، قلمبه، چگال، قپه، توده ای از ترکیزه (باکتری)، صدای پا (به ویژه اگر سنگین باشد)، توده کردن یا شدن، همفشرده کردن، قلمبه شدن یا کردن، خوشه

معنی : انبوه، دسته، مشت، ضربه سنگین، انبوه کردن معانی دیگر : (درخت و گیاه) انبوه، انبوهه، سنبله، کلاله، (با گام های سنگین و پر صدا) راه رفتن ( tramp هم می گویند)، توده، همفشرد، قلمبه، چگال، قپه، توده ای از ترکیزه (باکتری)، صدای پا (به ویژه اگر سنگین باشد)، توده کردن یا شدن، همفشرده کردن، قلمبه شدن ی

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی