دیکشنری تخصصی

clapper loader

clapper mark

clapper oscillator

clappers

claquette

clarain

claraite

clarendonian

<hr> معنی : نوعی شراب قرمز، رنگ قرمز مایل بارغوانی <hr> معانی دیگر : شراب کلارت (شراب قرمز بردو)

معنی : نوعی شراب قرمز، رنگ قرمز مایل بارغوانی معانی دیگر : شراب کلارت (شراب قرمز بردو)

claret

claret red

clarifer

<hr> شیمى : ماده تصفیه کننده

شیمى : ماده تصفیه کننده

clarificant

<hr> معنی : تصریح، وضوح، روشنی <hr> معانی دیگر : روشنی، وضوح

معنی : تصریح، وضوح، روشنی معانی دیگر : روشنی، وضوح

clarification

clarified oil

clarifier

<hr> معنی : تصریح کردن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد آبگونه ها) صاف کردن، پالودن، پالاییدن، صافی کردن، شفاف کردن، زلال کردن یا شدن، روشنگری کردن، (مطلبی را) روشن کردن

معنی : تصریح کردن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن معانی دیگر : (به ویژه در مورد آبگونه ها) صاف کردن، پالودن، پالاییدن، صافی کردن، شفاف کردن، زلال کردن یا شدن، روشنگری کردن، (مطلبی را) روشن کردن

clarify

clarifying basin

<hr> معنی : کلارینت، قره نی، قرهنی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) قره نی، کلارینت (در قدیم clarionet هم می گفتند)

معنی : کلارینت، قره نی، قرهنی معانی دیگر : (موسیقی) قره نی، کلارینت (در قدیم clarionet هم می گفتند)

clarinet

claringbullite

clarinite

clarite or clarain or clarain

<hr> معنی : وضوح، روشنی، نظم و ترتیب، تمیزی <hr> معانی دیگر : صافی (در مورد آبگونه ها)، زلال بودن، شفافیت، آشکاری

معنی : وضوح، روشنی، نظم و ترتیب، تمیزی معانی دیگر : صافی (در مورد آبگونه ها)، زلال بودن، شفافیت، آشکاری

clarity

clark concentration

clark proces

clarke

clarke belt or clarke or clarke

clarke of concentration or clarke or clarke

clarkeforkian

clarkeite

clarocollain

clarocollite

clarodurain

clarodurite

clarofusain

clarotelain

clarovitrain

clasic

clasical risk theory

clasmoschist

clasolite

<hr> معنی : طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان، جور، گروه، دسته، طبقه بندی کردن <hr> معانی دیگر : همگن، (زیست شناسی) رده، (آموزش) کلاس، هم آموزگان، دانشپایه، اتاق درس، آموزگاه، دسته بندی بر حسب نوع یا درجه، (در فراخوانی به خدمت نظام) متولدین سال بخصوص، (خودمانی) مرغوبیت، خوش ظاهری، وقار، بزرگواری، عالی بودن، رده بندی کردن، کلاسه کردن، جور کردن، طبقه بندی یا درجه بندی کردن، مخفف: رده بندی، درجه بندی

معنی : طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان، جور، گروه، دسته، طبقه بندی کردن معانی دیگر : همگن، (زیست شناسی) رده، (آموزش) کلاس، هم آموزگان، دانشپایه، اتاق درس، آموزگاه، دسته بندی بر حسب نوع یا درجه، (در فراخوانی به خدمت نظام) متولدین سال بخصوص، (خودمانی) مرغوبیت، خوش ظاهری، وقار، بزرگوار

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی