دیکشنری تخصصی

fractional distillation

fractional equation

fractional error

fractional exponent

fractional factorial design

fractional flow tube

fractional horsepower motor

fractional ideal

fractional integrodifferentiation

fractional linear

fractional linear transformation

fractional part

fractional power

fractional precipitation

fractional rank estimator

fractional recovery

fractional regression

fractional year

fractional year depraciation

fractional yield

fractionating

<hr> برج تقطیروتجزیه، ستون تجزیه درپالایشگاه نفت

برج تقطیروتجزیه، ستون تجزیه درپالایشگاه نفت

fractionating column

<hr> شیمى : جزء به جزء کردن

fractionation

fractionation of polymer

fractionator

fractions

<hr> معنی : شکست، شکستگی، ترک، شکاف، انکسار، شکستن، شکافتن، گسیختن <hr> معانی دیگر : شکست (استخوان و غیره)، (لوله و غیره) ترکیدگی، شکستگی پیدا کردن، ترک انداختن، (غضروف یا کرجن) پاره شدگی، پارگی، بافت سنگ (طرح و چگونگی دانه های آن)، شکستگی استخوان

معنی : شکست، شکستگی، ترک، شکاف، انکسار، شکستن، شکافتن، گسیختن معانی دیگر : شکست (استخوان و غیره)، (لوله و غیره) ترکیدگی، شکستگی پیدا کردن، ترک انداختن، (غضروف یا کرجن) پاره شدگی، پارگی، بافت سنگ (طرح و چگونگی دانه های آن)، شکستگی استخوان

fracture

fracture cleavage

fracture conductivity fracture flow capacity

fracture elongation

fracture energy

fracture or rupture or rupture

fracture plane

fracture strength

fracture stress

fracture zone

fracture zone or fracture or fracture or fracture zones

fractured limestone

fractured zone

fracturing

frade of channel

<hr> معنی : ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک <hr> معانی دیگر : علیل، زودآسیب، نازک نارنجی، آسیب پذیر، کم بنیه، بدحال، ظریف

معنی : ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک معانی دیگر : علیل، زودآسیب، نازک نارنجی، آسیب پذیر، کم بنیه، بدحال، ظریف

fragile

fragile fabric

fragile land

<hr> معنی : تردی، زودشکنی <hr> معانی دیگر : ظرافت

معنی : تردی، زودشکنی معانی دیگر : ظرافت

fragility

fragipan

<hr> معنی : خرده، تکه، قطعه، پاره، باقی مانده، قطعات متلاشی، ریز کردن، خرد کردن، قطعه قطعه کردن، متلاشی شدن <hr> معانی دیگر : (تکه یا جزئی که از چیزی کنده یا جدا کرده باشند) تکه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه، تکه کردن، شکنه کردن، پاره پاره کردن، خرد شدن یا کردن

معنی : خرده، تکه، قطعه، پاره، باقی مانده، قطعات متلاشی، ریز کردن، خرد کردن، قطعه قطعه کردن، متلاشی شدن معانی دیگر : (تکه یا جزئی که از چیزی کنده یا جدا کرده باشند) تکه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه، تکه کردن، شکنه کردن، پاره پاره کردن، خرد شدن یا کردن

fragment

<hr> معنی : شکسته، پاره پاره، جزء جزء، ریز شده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fragmentary، fragmentary : پاره پاره، ناقص

معنی : شکسته، پاره پاره، جزء جزء، ریز شده معانی دیگر : رجوع شود به: fragmentary، fragmentary : پاره پاره، ناقص

واژه های حرف "f" - دیکشنری تخصصی