دیکشنری تخصصی

gemba

geminal

<hr> معنی : دوقلو، جفت، دوتا، دولا، توام، جفت کردن، توام کردن <hr> معانی دیگر : دو تا کردن یا شدن، زوج شدن، مضاعف شدن یا کردن، جفتی، دوتایی

معنی : دوقلو، جفت، دوتا، دولا، توام، جفت کردن، توام کردن معانی دیگر : دو تا کردن یا شدن، زوج شدن، مضاعف شدن یا کردن، جفتی، دوتایی

geminate

<hr> معنی : برج جوزا <hr> معانی دیگر : (نجوم) علامت سوم منطقه البروج، صورت فلکی دو پیکر، توام، دو پیکر

معنی : برج جوزا معانی دیگر : (نجوم) علامت سوم منطقه البروج، صورت فلکی دو پیکر، توام، دو پیکر

gemini

geminite or trichalcite or trichalcite

gemology

<hr> معنی : سنگ جواهر، سنگ قیمتی <hr> معانی دیگر : جواهر نتراشیده، جواهر کنده کاری نشده

معنی : سنگ جواهر، سنگ قیمتی معانی دیگر : جواهر نتراشیده، جواهر کنده کاری نشده

gemstone

gena

genal comb

genal spine

genaral purpose computer

<hr> معنی : پاسبان، پلیس، ژاندارم <hr> معانی دیگر : امنیه، (فرانسه ی قدیم) فرمانده ی یک جوخه ی سواره نظام

معنی : پاسبان، پلیس، ژاندارم معانی دیگر : امنیه، (فرانسه ی قدیم) فرمانده ی یک جوخه ی سواره نظام

gendarme

gender changer

gender identity

gender role

<hr> معنی : ژن <hr> معانی دیگر : (نسل شناسی) ژن (که عامل تعیین وراثت بوده و بخش عمده اش از پروتئین و dna ساخته شده است)، همه زا، زاد، اسم خاص مذکر (مخفف: eugene)، زیست شناسی ژن، عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است

معنی : ژن معانی دیگر : (نسل شناسی) ژن (که عامل تعیین وراثت بوده و بخش عمده اش از پروتئین و dna ساخته شده است)، همه زا، زاد، اسم خاص مذکر (مخفف: eugene)، زیست شناسی ژن، عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است

gene

geneal purpose operating system

<hr> معنی : دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب <hr> معانی دیگر : دودمان نامه، آبا و اجداد، تبار

معنی : دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب معانی دیگر : دودمان نامه، آبا و اجداد، تبار

genealogy

gener alizatoin

<hr> تولید کردنی یا شدنی، زایش پذیر، فراوردنی، پیدایش پذیر، همگانی، قابل تعمیم

تولید کردنی یا شدنی، زایش پذیر، فراوردنی، پیدایش پذیر، همگانی، قابل تعمیم

generable

<hr> معنی : سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان <hr> معانی دیگر : مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (قدیمی) توده ی مردم، عوام، عوام الناس

معنی : سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان معانی دیگر : مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (

general

general acceptance

general accounts

general adaptation syndrome

general agreement on tariffs and trade

general agreement on tariffs trade

general algorithmic language

general amnesty

general analytic space

general and administrative expenses

general antiderivative

general appearance

general audit

general average

general aviation

general balance

general cantor set

general circulation model

general claims tribunal

general conditions

general conditions of contract

general cone

general context

<hr> معمار کنتراتی، مقاطعه کار (که ساختن ساختمان یا تعمیرات آنرا انجام می دهد)

معمار کنتراتی، مقاطعه کار (که ساختن ساختمان یا تعمیرات آنرا انجام می دهد)

واژه های حرف "g" - دیکشنری تخصصی