دیکشنری تخصصی

hull kernel topology

hullite

hulsite

<hr> معنی : صدا کردن، فریب دادن، وزوز کردن، زمزمه کردن، همهمه کردن، در فعالیت بودن <hr> معانی دیگر : (صدای مداوم و نجوا مانند ایجاد کردن) وز وز کردن، فرفر کردن، دندنه کردن، (با دهان بسته صدا ایجاد کردن) زمزمه کردن، زیر لبی گفتن، (سر و صدای در هم و مداوم ایجاد کردن) همهمه کردن، هیاهو کردن، (عامیانه) پر جنب و جوش بودن، رونق داشتن، وز وز، صدای مداوم و آرام، من من، رجوع شود به: hem، صدا کردن مثل فرفره

معنی : صدا کردن، فریب دادن، وزوز کردن، زمزمه کردن، همهمه کردن، در فعالیت بودن معانی دیگر : (صدای مداوم و نجوا مانند ایجاد کردن) وز وز کردن، فرفر کردن، دندنه کردن، (با دهان بسته صدا ایجاد کردن) زمزمه کردن، زیر لبی گفتن، (سر و صدای در هم و مداوم ایجاد کردن) همهمه کردن، هیاهو کردن، (عامیانه) پر جنب و ج

hum bar

hum bucking coil

hum modulation

hum slug

<hr> معنی : شخص، انسانی، وابسته بانسان، دارای خوی انسانی <hr> معانی دیگر : وابسته به نژاد بشر (گونه ی homo sapiens)، آدمیزادی، بشری، انسی، وابسته به یا توسط انسان ها، (دارای ویژگی های انسانی مانند حسادت یا شجاعت و غیره)، بامهربانی، با انسانیت، آدمی (بیشتر به صورت human being به کار می رود)

معنی : شخص، انسانی، وابسته بانسان، دارای خوی انسانی معانی دیگر : وابسته به نژاد بشر (گونه ی homo sapiens)، آدمیزادی، بشری، انسی، وابسته به یا توسط انسان ها، (دارای ویژگی های انسانی مانند حسادت یا شجاعت و غیره)، بامهربانی، با انسانیت، آدمی (بیشتر به صورت human being به کار می رود)

human

human anatomy and physiology

human engineering

human error

human genetics

human induced salinization

human language

human machine interface

human oriented language

<hr> (روانشناسی) مکتب توانیابی درونی (از راه درمان گروهی و کاربرد روش های فروید و روانشناسی گشتالت)

(روانشناسی) مکتب توانیابی درونی (از راه درمان گروهی و کاربرد روش های فروید و روانشناسی گشتالت)

human potential movement

human relactions

human resource accounting

<hr> منابع انسانی، توانداری های انسانی

منابع انسانی، توانداری های انسانی

human resources

human resources accounting

humanthracon

<hr> نمک الی یامعدنی اسید هومیک humic

نمک الی یامعدنی اسید هومیک humic

humate

humatipore

humatirhomb

humberstonite

humble gravimeter

humboldtine

<hr> (ماده ای مانند گلیسرول که به چیزی می زنند تا تازگی و رطوبت خود را حفظ کند) نم نگهدار، ماده ای که رطوبت را بخود جذب میکند

(ماده ای مانند گلیسرول که به چیزی می زنند تا تازگی و رطوبت خود را حفظ کند) نم نگهدار، ماده ای که رطوبت را بخود جذب میکند

humectant

humeral angle

humeral vein

<hr> گرد گیاخاک، گرد لاشبرگ (حاوی اسیدهای آلی است)

گرد گیاخاک، گرد لاشبرگ (حاوی اسیدهای آلی است)

humic acid

humic chabonated soil

humic coal

humic gley soil

humic layer

humic mulch

humic silicated brown

humic silicated raw soil

humic silicated soil

humic soil

humic substances

humic tuff

humicol

<hr> معنی : ابدار، نمناک، مرطوب، تر، بخاردار، نمدار <hr> معانی دیگر : نمناک، نمدار، مرطوب، ابدار، بخاردار

معنی : ابدار، نمناک، مرطوب، تر، بخاردار، نمدار معانی دیگر : نمناک، نمدار، مرطوب، ابدار، بخاردار

واژه های حرف "h" - دیکشنری تخصصی