دیکشنری تخصصی

impedance matrix

impedance mismatch

impedance of explosive

impedance of rock

impedance roller

impedance transformation

impedance transformer

impedance triangle

impede justice

impeded drainage

impedence

<hr> معنی : مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که جلوگیری کند یا به تاءخیر اندازد) مانع، جلوگیر، پاگیر، دست و پاگیر، سربار، درنگ انگیز، راه بند، بازدار، (نقص گفتار) لکنت، گرفتن زبان، تته پته، گیر زبان، (نادر) جلوگیری، پاگیری، (حقوق) ناقض قرارداد (به ویژه عقد ازدواج)، عایق

معنی : مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع معانی دیگر : (هرچیزی که جلوگیری کند یا به تاءخیر اندازد) مانع، جلوگیر، پاگیر، دست و پاگیر، سربار، درنگ انگیز، راه بند، بازدار، (نقص گفتار) لکنت، گرفتن زبان، تته پته، گیر زبان، (نادر) جلوگیری، پاگیری، (حقوق) ناقض قرارداد (به ویژه عقد ازدواج)، عایق

impediment

impedor

impelanted device

<hr> معنی : وادار کننده، پیش برنده، تشجیح کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) پیشران، در انگیز، محرک، انگیزان، impellor وادار کننده

معنی : وادار کننده، پیش برنده، تشجیح کننده معانی دیگر : (شخص یا اسباب) پیشران، در انگیز، محرک، انگیزان، impellor وادار کننده

impeller

impeller clearance

impeller crusher

impeller meter

impeller vane

impellers vanes

impelling force

<hr> معنی : نفوذ ناپذیری <hr> معانی دیگر : نفوذ ناپذیری

معنی : نفوذ ناپذیری معانی دیگر : نفوذ ناپذیری

impenetrability

imperative law

imperative postulate

imperative rules of law

imperative statement

imperceptible montage

<hr> معنی : ناقص، نا تمام، ناکامل، از بین رفتنی <hr> معانی دیگر : نابسمند، کم دار، کاستی دار، معیوب، ناهام

معنی : ناقص، نا تمام، ناکامل، از بین رفتنی معانی دیگر : نابسمند، کم دار، کاستی دار، معیوب، ناهام

imperfect

imperfect cinema

imperfect cleavage

imperfect field

imperfect folds

imperfect gas

imperfect markets school

imperfect obligations

imperfect ownership

imperfect well

<hr> معنی : عیب، نقص <hr> معانی دیگر : ناهامی، کاستی، کم داری، نابسمندی، عدم کمال

معنی : عیب، نقص معانی دیگر : ناهامی، کاستی، کم داری، نابسمندی، عدم کمال

imperfection

imperfection coefficient

<hr> بطور ناقص، بطور ناتمام، بطور معیوب، بد

بطور ناقص، بطور ناتمام، بطور معیوب، بد

imperfectly

imperfectly competitive market

impergnation

imperial chemical industry

imperial coating

imperial fabric

<hr> معنی : بخطر انداختن، در مخاطره انداختن <hr> معانی دیگر : به خطر انداختن، به مخاطره انداختن

معنی : بخطر انداختن، در مخاطره انداختن معانی دیگر : به خطر انداختن، به مخاطره انداختن

imperil

<hr> قدرت مطلق، توانایی کامل، ابرتوانی، حاکمیت مطلق، قدرت مطلقه، حق حاکمیت مطلقه، پادشاهی

قدرت مطلق، توانایی کامل، ابرتوانی، حاکمیت مطلق، قدرت مطلقه، حق حاکمیت مطلقه، پادشاهی

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی