دیکشنری تخصصی

intra block

intra block effect

intra block effects

intra class correlation

intra vires

intrablock information

<hr> معنی : واقع در درون سلول، درون یاختهای <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) درون یاخته ای

معنی : واقع در درون سلول، درون یاختهای معانی دیگر : (زیست شناسی) درون یاخته ای

intracellular

intracellular enzyme

intraclass

intraclass correlation coefficient

intraclast or interaclasts or interaclasts

intracluster

intracluster correlation

intracompany profit

intracompany transfer pricing

intracontinental rift or rift or rift

intraction constant

<hr> معنی : قوس درونی، قوس داخلی، زیر طاق، قوس داخلی طاق <hr> معانی دیگر : (معماری - قوس درونی تاق ضربی) درون قوس، سقف (تاق ضربی)

معنی : قوس درونی، قوس داخلی، زیر طاق، قوس داخلی طاق معانی دیگر : (معماری - قوس درونی تاق ضربی) درون قوس، سقف (تاق ضربی)

intrados

intraformational

intramammary pressure

<hr> (زیست شناسی) درون مولکولی، واقع در مولکولهای بدن یا ماده، درون ذره ای

(زیست شناسی) درون مولکولی، واقع در مولکولهای بدن یا ماده، درون ذره ای

intramolecular

intramolecular force

intramolecular hydrogen bond

intramolecular rearrangement

intranet

<hr> معنی : فعل لازم، لازم <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) لازم

معنی : فعل لازم، لازم معانی دیگر : (دستور زبان) لازم

intransitive

intransitive group

intransitive permutation

intransitive relation

intraperiod tax allocation

intraperma or frost or intraperma or intraperma

intraplate

intrastate travel

<hr> معنی : داخل وریدی، درون وریدی، موجود در سیاهرگ یا ورید <hr> معانی دیگر : (پزشکی) درون سیاهرگی

معنی : داخل وریدی، درون وریدی، موجود در سیاهرگ یا ورید معانی دیگر : (پزشکی) درون سیاهرگی

intravenous

<hr> (خاک شناسی) منطقه ای، درون منطقه ای

(خاک شناسی) منطقه ای، درون منطقه ای

intrazonal

intrazonal soil

intrazonal soils

intrazonal trip

<hr> معنی : تمهید، فتنه، دسیسه کردن، توطئه چیدن <hr> معانی دیگر : سوسه، دسیسه، توطئه، آغالش، نقشه ی سری، سوسه آمدن، آغالیدن، از راه دسیسه به دست آوردن، (مسحور و شیفته کردن) خیره کردن، (بسیار) خواهان و کنجکاو کردن، رابطه ی عشقی محرمانه، سر و سر، (قدیمی) گول زدن، فریفتن، گیج کردن، هاج و واج کردن، (مهجور) گیرانداختن، گرفتار کردن

معنی : تمهید، فتنه، دسیسه کردن، توطئه چیدن معانی دیگر : سوسه، دسیسه، توطئه، آغالش، نقشه ی سری، سوسه آمدن، آغالیدن، از راه دسیسه به دست آوردن، (مسحور و شیفته کردن) خیره کردن، (بسیار) خواهان و کنجکاو کردن، رابطه ی عشقی محرمانه، سر و سر، (قدیمی) گول زدن، فریفتن، گیج کردن، هاج و واج کردن، (مهجور) گیراند

intrigue

intrim audit work

intrinsec font

<hr> معنی : شایسته، اصلی، حقیقی، ذاتی، باطنی، طبیعی، روحی، ذهنی <hr> معانی دیگر : (وابسته به نهاد و ارزش یا ماهیت درونی هر چیز و نه به عوامل خارجی) درون خیز، درون زاد، درونی، درونین (در برابر: برون خیز extrinsic)، نهادی، گوهرین، مرتب

معنی : شایسته، اصلی، حقیقی، ذاتی، باطنی، طبیعی، روحی، ذهنی معانی دیگر : (وابسته به نهاد و ارزش یا ماهیت درونی هر چیز و نه به عوامل خارجی) درون خیز، درون زاد، درونی، درونین (در برابر: برون خیز extrinsic)، نهادی، گوهرین، مرتب

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی