دیکشنری تخصصی

legendre differential equation

legendre functions

legendre polynomial

legendre polynomials

legendre symbol

leghemoglobin

<hr> معنی : قانون، قانون گزاری، تدوین و تصویب قانون، وضع قاون <hr> معانی دیگر : قانونگذاری، وضع قانون، تصویب قانون، قانون گذراندن، قانون مصوب، قانون (وضع شده)، دادیک

معنی : قانون، قانون گزاری، تدوین و تصویب قانون، وضع قاون معانی دیگر : قانونگذاری، وضع قانون، تصویب قانون، قانون گذراندن، قانون مصوب، قانون (وضع شده)، دادیک

legislation

<hr> معنی : مقننه، قانون گذار <hr> معانی دیگر : وابسته به قانونگذاری، وابسته به قوه ی مقننه، قانونی

معنی : مقننه، قانون گذار معانی دیگر : وابسته به قانونگذاری، وابسته به قوه ی مقننه، قانونی

legislative

legislative authority

legislative history

legislative intent

legislative power

<hr> معنی : مقنن، قانون گذار <hr> معانی دیگر : نماینده ی مجلس شورا (یا پارلمان)، عضو هیات مقننه

معنی : مقنن، قانون گذار معانی دیگر : نماینده ی مجلس شورا (یا پارلمان)، عضو هیات مقننه

legislator

<hr> معنی : مجلس، قوه مقننه، هیئت مقننه <hr> معانی دیگر : پارلمان، مجلس شورای ملی، (امریکا) کنگره

معنی : مجلس، قوه مقننه، هیئت مقننه معانی دیگر : پارلمان، مجلس شورای ملی، (امریکا) کنگره

legislature

<hr> معنی : درستی، قانونی بودن، حقانیت، برحق بودن <hr> معانی دیگر : قانونیت، مشروعیت، حق به جانبی

معنی : درستی، قانونی بودن، حقانیت، برحق بودن معانی دیگر : قانونیت، مشروعیت، حق به جانبی

legitimacy

<hr> معنی : درست، قانونی، مشروع، برحق، حلال زاده، مشروع کردن <hr> معانی دیگر : دادیکی، پذیرفتنی، معقول، منطقی، به حق، محق، (پادشاه و غیره) وارث قانونی، روا، توجیه پذیر، توجیه کردنی، موجه، به جا، طبق مقررات و اصول و غیره، (تئاتر) نمایش روی صحنه و زنده (در برابر نمایش روی فیلم یا تلویزیون و غیره)

معنی : درست، قانونی، مشروع، برحق، حلال زاده، مشروع کردن معانی دیگر : دادیکی، پذیرفتنی، معقول، منطقی، به حق، محق، (پادشاه و غیره) وارث قانونی، روا، توجیه پذیر، توجیه کردنی، موجه، به جا، طبق مقررات و اصول و غیره، (تئاتر) نمایش روی صحنه و زنده (در برابر نمایش روی فیلم یا تلویزیون و غیره)

legitimate

legitimate variable

legitimate variables

<hr> معنی : مشروع کردن <hr> معانی دیگر : قانونی کردن، دادیک کردن، مجاز کردن، موجه کردن، (قانونا) توجیه کردن، حلال زاده کردن

معنی : مشروع کردن معانی دیگر : قانونی کردن، دادیک کردن، مجاز کردن، موجه کردن، (قانونا) توجیه کردن، حلال زاده کردن

legitimize

legrandite

<hr> معنی : نیام، سبزی، بنشن، بقولات، گیاه خوردنی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بنشن (گیاهان راسته ی fabales که دو لپه ای هستند مانند نخود و لوبیا)، از تیره ی بقولات

معنی : نیام، سبزی، بنشن، بقولات، گیاه خوردنی معانی دیگر : (گیاه شناسی) بنشن (گیاهان راسته ی fabales که دو لپه ای هستند مانند نخود و لوبیا)، از تیره ی بقولات

legume

leguminosae

lehmann alternative

lehmann contrast estimator

lehmann scheffe theorem

lehmann tests

lehnerite

leibniz formula

leibniz test

leibniz test for convergence

leifite

leightonite

leipnik distribution

<hr> (پزشکی) سالک، لیشمانیازیس (انواع بیماری هایی که توسط انگل های جنس leishmania به ویژه kala azar ایجاد می شوند)

(پزشکی) سالک، لیشمانیازیس (انواع بیماری هایی که توسط انگل های جنس leishmania به ویژه kala azar ایجاد می شوند)

leishmaniasis

leisingite

leiteite

<hr> مو، عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چند دفعه تکرار میشود، موضوع مهم تکراری

مو، عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چند دفعه تکرار میشود، موضوع مهم تکراری

leitmotive

lemanskiite

leminograph

<hr> معنی : عنوان، اصل موضوع، خلاصهءکتاب، مقدمهموضوع، صغرای قیاس منطقی، کبرای قیاس منطقی <hr> معانی دیگر : (منطق و ریاضی) گزاره ای که درست فرض می شود (و بر مبنای آن صحت قضیه ای را اثبات می کنند)، ماخوذات، پیشدید، لم، عنوان یا موضوع انشا یا فهرست واژه ها، فرنام، سرنامه، (گیاه شناسی) سبوسه، سبوسه ی گل علف، زیر برگه، پوسته ی خارجی دانه ی گندم

معنی : عنوان، اصل موضوع، خلاصهءکتاب، مقدمهموضوع، صغرای قیاس منطقی، کبرای قیاس منطقی معانی دیگر : (منطق و ریاضی) گزاره ای که درست فرض می شود (و بر مبنای آن صحت قضیه ای را اثبات می کنند)، ماخوذات، پیشدید، لم، عنوان یا موضوع انشا یا فهرست واژه ها، فرنام، سرنامه، (گیاه شناسی) سبوسه، سبوسه ی گل علف، زیر 

واژه های حرف "l" - دیکشنری تخصصی