دیکشنری تخصصی

minority carriers lifetime

minority emitter

minority interest

minority interests

minority shareholders

minorized

minors of order r

minp

minral oil

minrecordite

minret method

minterm

minterm canonical form

<hr> معنی : کاهش یاب، کاهشیاب، مفروق منه <hr> معانی دیگر : (حساب) کاهش یاب

معنی : کاهش یاب، کاهشیاب، مفروق منه معانی دیگر : (حساب) کاهش یاب

minuend

<hr> معنی : منهای، منها، علامت منفی، منفی، کمتر، کم شدن با <hr> معانی دیگر : نشان منها، علامت تفریق (در برابر: علامت جمع یا اضافه plus)، کم از، (عامیانه) بدون، بی -، (آموزش) کمتر از، (گیاه شناسی - برخی خزه ها و قارچ ها که فقط با نوع plus خودگشن گیری می کنند) فرآروی خواه، کم شد با

معنی : منهای، منها، علامت منفی، منفی، کمتر، کم شدن با معانی دیگر : نشان منها، علامت تفریق (در برابر: علامت جمع یا اضافه plus)، کم از، (عامیانه) بدون، بی -، (آموزش) کمتر از، (گیاه شناسی - برخی خزه ها و قارچ ها که فقط با نوع plus خودگشن گیری می کنند) فرآروی خواه، کم شد با

minus

minus eire

minus infinity

minus lable arrow

<hr> (ریاضی) نشان منها، علامت تفریق، نشان منفی (این نشان: -)، علامت منها یا منفی

(ریاضی) نشان منها، علامت تفریق، نشان منفی (این نشان: -)، علامت منها یا منفی

minus sign

minus tolerance

minus zone

<hr> معنی : دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع، یادداشت، ریز، کوچک، بسیار خرد، جزئی، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس کردن <hr> معانی دیگر : زمان کوتاه، مسافت پیموده شده در حدود یک دقیقه، اعلامیه، (جمع) صورت جلسه، خلاصه ی مذاکرات، برحسب دقیقه سنجیدن، یادداشت کردن یا برداشتن، خلاصه ی مذاکرات را نوشتن، مینوت کردن، مینوت تهیه کردن، (در برخی سنجه ها و در اندازه گیری قوس ها و غیره) یک شصتم، یک شصتم درجه ی قوس، (بسیار) خرد، کم اهمیت، ناچیز، موشکافانه، ریزبینانه، بصورت جمع گزارش وقایع، خلاصه مذاکرات، خلاصه ساختن

معنی : دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع، یادداشت، ریز، کوچک، بسیار خرد، جزئی، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس کردن معانی دیگر : زمان کوتاه، مسافت پیموده شده در حدود یک دقیقه، اعلامیه، (جمع) صورت جلسه، خلاصه ی مذاکرات، برحسب دقیقه سنجیدن، یادداشت کردن یا برداشتن، خلاصه ی مذاکرات را نوشتن، 

minute

minuteman ii

<hr> معنی : صورت جلسه <hr> معانی دیگر : خلاصه مذاکرات

معنی : صورت جلسه معانی دیگر : خلاصه مذاکرات

minutes

minutes book

minutes of meeting

minverite

minyulite

<hr> معنی : وابسته به دوره سوم <hr> معانی دیگر : (دیرین شناسی) میوسن (چهارمین دوره از دوران سنوزوئیک cenozoic)، miocenic ز، وابسته به دوره سوم tertiary

معنی : وابسته به دوره سوم معانی دیگر : (دیرین شناسی) میوسن (چهارمین دوره از دوران سنوزوئیک cenozoic)، miocenic ز، وابسته به دوره سوم tertiary

miocene

miocrystalline

miomagmatic zone or miogeosyncline or miogeosyncline

miomirite

miospore

miosture index

miothermic

<hr> (برای نشان دادن توانایی تراشه ی پردازش گر کامپیوتر) یک میلیون دستور در ثانیه (million instructions per second)

(برای نشان دادن توانایی تراشه ی پردازش گر کامپیوتر) یک میلیون دستور در ثانیه (million instructions per second)

mips

mirabilite glauber

<hr> (نمایش مذهبی قرون وسطایی که زندگی مقدسان کلیسا را نشان می داد) نمایش میراکل، نمایش بخشی از زندگی پیغمبران یا صاحبان کشف و کرامت

(نمایش مذهبی قرون وسطایی که زندگی مقدسان کلیسا را نشان می داد) نمایش میراکل، نمایش بخشی از زندگی پیغمبران یا صاحبان کشف و کرامت

miracle play

<hr> معنی : وهم، سراب، کوراب، نقش بر اب، امر خیالی <hr> معانی دیگر : گوراب، هر چیز گول زننده، خیال واهی

معنی : وهم، سراب، کوراب، نقش بر اب، امر خیالی معانی دیگر : گوراب، هر چیز گول زننده، خیال واهی

mirage

miralon

miranda

<hr> معنی : گرفتاری، باتلاق، باطلاق، کثافت، لجن، گل وشل، در منجلاب فرو بردن، در گل فرو بردن یا رفتن <hr> معانی دیگر : گل و لای، در باتلاق فروکردن یا رفتن یا گیر کردن، گل آلود کردن، چرکین کردن، گل پاشی کردن، زمین سست وتر، مرداب

معنی : گرفتاری، باتلاق، باطلاق، کثافت، لجن، گل وشل، در منجلاب فرو بردن، در گل فرو بردن یا رفتن معانی دیگر : گل و لای، در باتلاق فروکردن یا رفتن یا گیر کردن، گل آلود کردن، چرکین کردن، گل پاشی کردن، زمین سست وتر، مرداب

mire

mire or slough or slough

mired

mirk

mirlon

mirocell

<hr> معنی : ایینه، اینه، در اینه منعکس ساختن، بازتاب کردن، منعکس کردن <hr> معانی دیگر : آینه، آیینه، (هر چیز آینه مانند) بازتابگر، وافرست، انعکاس (دهنده)، (مثل آینه) بازتاب کردن، وافرستادن، (نادر) سرمشق، نمونه، الگو، (قدیمی) گوی بلورین (که جادوگران و فالگیران به کار می برند)

معنی : ایینه، اینه، در اینه منعکس ساختن، بازتاب کردن، منعکس کردن معانی دیگر : آینه، آیینه، (هر چیز آینه مانند) بازتابگر، وافرست، انعکاس (دهنده)، (مثل آینه) بازتاب کردن، وافرستادن، (نادر) سرمشق، نمونه، الگو، (قدیمی) گوی بلورین (که جادوگران و فالگیران به کار می برند)

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی