دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : داخله کشور، درونی، بین الارضین <hr> معانی دیگر : سرزمین درونی کشور، درون مرز، داخله

معنی : داخله کشور، درونی، بین الارضین معانی دیگر : سرزمین درونی کشور، درون مرز، داخله

midland

midlet

<hr> خط وسط، میان خط، خط میانی

خط وسط، میان خط، خط میانی

midline

<hr> معنی : وسط، بسیار صمیمی، واقع در عین وسط <hr> معانی دیگر : درست در وسط، میان ترین، درونی ترین، سری ترین، محرمانه ترین، واقع در عین وسط، بسیار صمیمی، وسط

معنی : وسط، بسیار صمیمی، واقع در عین وسط معانی دیگر : درست در وسط، میان ترین، درونی ترین، سری ترین، محرمانه ترین، واقع در عین وسط، بسیار صمیمی، وسط

midmost

<hr> (در شمالگان و جنوبگان) آفتاب نیمه شب، در قطب ها خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان

(در شمالگان و جنوبگان) آفتاب نیمه شب، در قطب ها خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان

midnight sun

midocean ridge or midocean ridges or midocean ridges

midperpendicular

<hr> نقطه ی میانی، مرکز، نقطه ی مرکزی، میانگاه، وسط، نقطه میانی یا نزدیک مرکز، علوم مهندسى : مرکز

نقطه ی میانی، مرکز، نقطه ی مرکزی، میانگاه، وسط، نقطه میانی یا نزدیک مرکز، علوم مهندسى : مرکز

midpoint

midpoint formula

midpoint of a line segment

midpoint rule

<hr> روانشناسى : میان دامنه

midrange

midsplit

midspread

midsquare method

<hr> معنی : قلب، دل، قسمت وسط، در میان <hr> معانی دیگر : میان، وسط، میانگاه، (شعر قدیم) در میان، در وسط، در (midst' هم می نوشتند)

معنی : قلب، دل، قسمت وسط، در میان معانی دیگر : میان، وسط، میانگاه، (شعر قدیم) در میان، در وسط، در (midst' هم می نوشتند)

midst

midstep

<hr> معنی : نیمه راه، وسط مسیر، میان راه <hr> معانی دیگر : نصف راه، وسط، میانگاه، (در نمایشگاه ها و بازارهای مکاره) محل تفریحات و بازی، متوسط، میانجی

معنی : نیمه راه، وسط مسیر، میان راه معانی دیگر : نصف راه، وسط، میانگاه، (در نمایشگاه ها و بازارهای مکاره) محل تفریحات و بازی، متوسط، میانجی

midway

midzuno sampling design

miersite

migi

migma

migmatic country rock or migmatic or migmatic or migma

migmatic intrusiverock or migmatic or migmatic or migma

migmatic or migma or migma

migmatite

<hr> معنی : اسپرک، یکجور گل میخک، یکجور توری ظریف <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، افسانی، ورث (از جنس reseda به ویژه reseda odorata)، سبزمایل به سفید

معنی : اسپرک، یکجور گل میخک، یکجور توری ظریف معانی دیگر : (گیاه شناسی)، افسانی، ورث (از جنس reseda به ویژه reseda odorata)، سبزمایل به سفید

mignonette

migot

<hr> معنی : کوچ کننده، کوچگر، سیار، جانور مهاجر <hr> معانی دیگر : مهاجر، بوم رها، کوچنده

معنی : کوچ کننده، کوچگر، سیار، جانور مهاجر معانی دیگر : مهاجر، بوم رها، کوچنده

migrant

migrating

migrating stable compounds

<hr> معنی : کوچ <hr> معانی دیگر : مهاجرت، جلای وطن، گروه کوچگر، مهاجران همراه

معنی : کوچ معانی دیگر : مهاجرت، جلای وطن، گروه کوچگر، مهاجران همراه

migration

migration agent

migration and controlled adsorption principle

migration inhibitor

migration of dunes

migration of dye

migration of ions

migration of oil

migration oil

migration power

migration ratio

migration speed

migratory system

miharaite

miharhyo

<hr> معنی : میکادو <hr> معانی دیگر : (مهجور) میکادو (عنوان پیشین امپراطور ژاپن)، میکادو لقب اپراتور ژاپن، رنگ زرد مایل به قرمز

معنی : میکادو معانی دیگر : (مهجور) میکادو (عنوان پیشین امپراطور ژاپن)، میکادو لقب اپراتور ژاپن، رنگ زرد مایل به قرمز

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی