دیکشنری تخصصی

<hr> در گاوآهن خاک برکردان، (انگلیس) رجوع شود به: moldboard

در گاوآهن خاک برکردان، (انگلیس) رجوع شود به: moldboard

mould board

mould clamping force

mould oil

mould or mold or mold

mould pleating

moulded in stress

<hr> (انگلیس) رجوع شود به: molding، گچبری، قالب ریزی، ریخته گری

(انگلیس) رجوع شود به: molding، گچبری، قالب ریزی، ریخته گری

moulding

<hr> (زمین شناسی) تنوره ی یخرود، تنوره ی یخچالی، آسیاب یخچالی

(زمین شناسی) تنوره ی یخرود، تنوره ی یخچالی، آسیاب یخچالی

moulin

moulin glacier mill

mouline

<hr> معنی : پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: molt، پر ریختن

معنی : پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: molt، پر ریختن

moult

mounanaite

<hr> معنی : خرپشته، پشته، تپه، ماهور، بر امدگی، خاک ریزساختن، با خاک ریز محصور کردن <hr> معانی دیگر : خاک انباشت، پرندک، بژ، تپه ی کوچک، تل، کتل، توده، انباشته، تل انبار، تلنبار، (قدیمی) با خاک انباشت محصور و مستحکم کردن، رجوع شود به: orb

معنی : خرپشته، پشته، تپه، ماهور، بر امدگی، خاک ریزساختن، با خاک ریز محصور کردن معانی دیگر : خاک انباشت، پرندک، بژ، تپه ی کوچک، تل، کتل، توده، انباشته، تل انبار، تلنبار، (قدیمی) با خاک انباشت محصور و مستحکم کردن، رجوع شود به: orb

mound

mound spring

<hr> معنی : صعود، کوه، تپه، پایه، مقوای عکس، قاب عکس، مرکوب، ترفیع، بلند شدن، صعود کردن، سوار شدن بر، سوار شدن یا کردن، بالغ شدن بر، نصب کردن، قرار دادن، سوار کردن، زیاد شدن، سوار شدن <hr> معانی دیگر : (پیش از نام می آید) کوه، (شاعرانه) کوه، (مهجور) استحکامات مرتفع، فراز دژ، (معمولا با: up) بالا رفتن، سوارشدن (به ویژه بر پشت اسب یا روی دوچرخه و غیره)، افزوده شدن، فزون شدن، اسب دادن به، اسب تهیه کردن، (حیوان نر - برای جفت گیری) سوار (حیوان ماده) شدن، (با: on) سوار کردن بر، قرار دادن (بر فراز چیزی)، جواهر را بر انگشتر (و غیره) سوار کردن، نمونه را روی شیشه قرار دادن (برای دیدن با میکرسکوپ)، اسکلت یا جسد جانور را برای نمایشگاه آماده کردن، عکس و غیره را روی مقوا سوار کردن (و قاب کردن)، تمبر پستی را در آلبوم چسباندن، کارگذاشتن، تعبیه کردن، (عملیات نظامی یا اکتشاف علمی و غیره) تدارک دیدن، مهیا کردن، اقدام کردن، (ارتش) لوله ی توپ را برای هدف گیری بالا بردن، به توپ مسلح بودن، (هر چیزی که سوار آن بشوند) اسب، دوچرخه، سکو، زیربند، زیرگیر، بوم، چارچوب، پشت گیر، (تئاتر) روی صحنه آوردن، به پاسداری گماشتن، قراول گذاشتن، پاسداری کردن، کشیک دادن، سواری (بر اسب و غیره)، (در مسابقات اسبدوانی و غیره) فرصت سوار شدن بر اسب (به ویژه در مسابقه)، n :کوه، n : بالارفتن باup، مرکوب اسب، دوچرخه وغیره

معنی : صعود، کوه، تپه، پایه، مقوای عکس، قاب عکس، مرکوب، ترفیع، بلند شدن، صعود کردن، سوار شدن بر، سوار شدن یا کردن، بالغ شدن بر، نصب کردن، قرار دادن، سوار کردن، زیاد شدن، سوار شدن معانی دیگر : (پیش از نام می آید) کوه، (شاعرانه) کوه، (مهجور) استحکامات مرتفع، فراز دژ، (معمولا با: up) بالا رفتن، سوارشدن

mount

mount everest foundation

mount point

<hr> معنی : کوه، کوهستانی، کوهستان <hr> معانی دیگر : جبل، توده ی بزرگ (از هر چیز)، وابسته به کوه، کوهی، کوه مانند، کوه پیکر، عظیم، تنومند، بصورت جمع کوهستان

معنی : کوه، کوهستانی، کوهستان معانی دیگر : جبل، توده ی بزرگ (از هر چیز)، وابسته به کوه، کوهی، کوه مانند، کوه پیکر، عظیم، تنومند، بصورت جمع کوهستان

mountain

mountain and bolson desert

mountain and valley wind

mountain apron or bajada or bajada

mountain barometer

mountain bik

<hr> کوه زنجیره، سلسله جبال (mountain range هم می گویند)

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی