دیکشنری تخصصی

partition function

partition induced by statistic

partition noise

partition of a positive integer

partition of a set

partition of an interval

partition of chi square

partition of matrix

partition or unity

partition wall

<hr> معنی : جزء بندی شده <hr> معانی دیگر : جزء بندی شده

معنی : جزء بندی شده معانی دیگر : جزء بندی شده

partitioned

partitioned file

partitioned matrix

partitioning

partitioning method

<hr> معنی : وابسته به جزء <hr> معانی دیگر : مجزا کننده، جداگر، تفکیک کننده، وابسته به تیغه یا دیواره یا تفکیک

معنی : وابسته به جزء معانی دیگر : مجزا کننده، جداگر، تفکیک کننده، وابسته به تیغه یا دیواره یا تفکیک

partitive

partittioned data set

partly consolidated

<hr> معنی : هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز، شریک شدن یا کردن <hr> معانی دیگر : همباز، هامال، شریک کردن یا بودن، انباز کردن یا شدن، زن، شوهر، شریک زندگی، (رقص) پارتنر، هم رقص، جفت، (مسابقه) همبازی، متحد، (کشتیرانی - چارچوبی که پایه ی دکل را استوار نگه می دارد) دکل دار، چارچوب دکل

معنی : هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز، شریک شدن یا کردن معانی دیگر : همباز، هامال، شریک کردن یا بودن، انباز کردن یا شدن، زن، شوهر، شریک زندگی، (رقص) پارتنر، هم رقص، جفت، (مسابقه) همبازی، متحد، (کشتیرانی - چارچوبی که پایه ی دکل را استوار نگه می دارد) دکل دار، چارچوب دکل

partner

<hr> معنی : شرکت در مالکیت، مشارکت، شرکاء، انبازی <hr> معانی دیگر : شراکت، معاضدت، همکاری، شرکت

معنی : شرکت در مالکیت، مشارکت، شرکاء، انبازی معانی دیگر : شراکت، معاضدت، همکاری، شرکت

partnership

partnerships

<hr> احزاب، هیئتها علوم نظامى : قطعات یدکى

احزاب، هیئتها علوم نظامى : قطعات یدکى

parts

parts explosion

parts list

parts per million

parts programmer

parturient paresis

<hr> معنی : زایمان، بچه زایی <hr> معانی دیگر : زایش، بچه آوری، زاییدن

معنی : زایمان، بچه زایی معانی دیگر : زایش، بچه آوری، زاییدن

parturition

<hr> معنی : طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن <hr> معانی دیگر : هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طرف (معمولا با: to)، (عامیانه) شخص، حزبی، وابسته به حزب، هنگانی، وابسته به مهمانی، سوری، سور دادن، سورچرانی کردن، عیش و عشرت کردن، نیش و نوش کردن، مشترک، انبازین، پارتی، متخاصم، طرفدار

معنی : طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن معانی دیگر : هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طرف (معمولا با: to)، (عامیانه) شخص، حزبی، وابسته به حزب، هنگانی، وابسته به مهمانی، سوری، سور دادن، سورچر

party

party aggrieved

party appointed arbitrator

party autonomy

party in interest real

<hr> خط مرزی میان دو ملک، (تلفن) خط مشترک، خط مشی حزب

خط مرزی میان دو ملک، (تلفن) خط مشترک، خط مشی حزب

party line

party parapet

party wall

partzite

parvadeh formation or parvadeh or parvadeh

parvowinchite

parwelite

<hr> معنی : رقص، امتیاز، حق تقدم، گام رقص <hr> معانی دیگر : حق تقدم، امتیاز، گام رقص، رقص

معنی : رقص، امتیاز، حق تقدم، گام رقص معانی دیگر : حق تقدم، امتیاز، گام رقص، رقص

pasadenan orogeny or orogeny or orogeny

pasadenian orogeny or pasadenian or pasadenian

<hr> (کامپیوتر) زبان پاسکال، بلز پاسکال (دانشمند فرانسوی)

(کامپیوتر) زبان پاسکال، بلز پاسکال (دانشمند فرانسوی)

واژه های حرف "p" - دیکشنری تخصصی